مثالجلغتنامه دهخدامثالج . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مثلجة، به معنی جای برف . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مثلجة شود.
متلجلغتنامه دهخدامتلج . [ م ُت ْ ت َ ل ِ ] (ع ص ) (از «ول ج ») درآینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که در می آید یا اجازه ٔ دخول میدهد. (ناظم الاطباء). || درآورنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). و رجوع به اتلاج شود. || اجازه ٔ دخول داده شده . (ناظم الاطباء).
مثلجلغتنامه دهخدامثلج . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) روزی که برف بارد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). روز برف دار. (ناظم الاطباء). || برف زده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برف زده شده و به برف رسیده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) و رجوع به اثلاج شود. || شادمان گرداننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب
متلحزلغتنامه دهخدامتلحز. [ م ُ ت َ ل َح ْ ح ِ ] (ع ص ) بخیل و دشوارخوی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جامه برچیننده جهت سفر و یا جنگ . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تلحز شود.
مثلوجلغتنامه دهخدامثلوج . [ م َ ] (ع ص ) برف زده . (آنندراج ). کسی که او را برف اصابت کرده باشد. (از اقرب الموارد). || ماء مثلوج ؛ آب سرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آب با برف سرد شده . (از اقرب الموارد). || رجل مثلوج الفؤاد؛ مرد کندذهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء