محفارلغتنامه دهخدامحفار. [ م ِ ] (ع اِ) بیل و هر آنچه بدان جائی را بکنند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به محفر شود.
محفورلغتنامه دهخدامحفور. [ م َ ] (اِ) محفوری . فرشی یا بساطی که در شهر محفور بافته شده است : بساط غالی رومی فکنده ام دوسه جای در آن زمان که به سویی فکنده ام محفور. فرخی .آن کل عفریت روی با همه زشتی قالی بافد همی و ایضاً محفور.<b
محفورلغتنامه دهخدامحفور. [ م َ ] (ع ص ) کاویده شده . کنده شده . (منتهی الارب ). کاویده شده و خالی شده . (ناظم الاطباء).
محفورلغتنامه دهخدامحفور. [م َ ] (اِخ ) شهری است بر کنار دریای روم ، در آنجا بساطها و فرش های گران قیمت بافند. (تاج العروس ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد و محفورة و محفوری شود.
معفورلغتنامه دهخدامعفور. [ م َ ] (ع ص ) بازار کاسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
محفرلغتنامه دهخدامحفر. [ م ِ ف َ ] (ع اِ) محفار. محفرة. بیل و آنچه بدان کَنَنَد. (منتهی الارب ). رجوع به محفار شود.
محافرلغتنامه دهخدامحافر. [ م َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ مِحفَر. || ج َ مِحفَرَة. || ج ِ مِحفار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محفر و رجوع به محفارشود.
محفرةلغتنامه دهخدامحفرة. [ م ِ ف َ رَ ] (ع اِ) محفار. محفر. بیل و آنچه بدان کَنَنَد. (منتهی الارب ). بیل و کلنگ و آنچه بدان کَنَنَد. محفره . ج ، محافر. (یادداشت مرحوم دهخدا).