مرزیلغتنامه دهخدامرزی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرز. مربوط به مرز: سپاه مرزی . قرارداد مرزی ، مسائل مرزی . رجوع به مرز به معنی سرحد بین دو مملکت شود.
مرجئیلغتنامه دهخدامرجئی . [ م ُ ج ِ ] (ص نسبی ) مُرجی ّ. منسوب به مرجئة. از طایفه و گروه مرجئه . رجوع به منتهی الارب و متن اللغة و نیز رجوع به مرجئة و مرجیة شود.
مرجیلغتنامه دهخدامرجی ٔ. [ م ُ ج ِءْ ] (ع ص ) مرجئة. (متن اللعة). رجوع به مرجئة شود. || مرجی ّ. مرجئة. (از متن اللغة). رجوع به مُرجی ّ شود.
مرزیحلغتنامه دهخدامرزیح . [ م ِ ] (ع اِ) بانگ . (مهذب الاسماء). صوت یا الشدید الصوت . (از متن اللغة). آواز سخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نیز رجوع به مرزج شود. || چوب دوشاخه ای که بدان تاک رز را از زمین برگیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به مِرزح و مِرزحة شود.
مرزیدنلغتنامه دهخدامرزیدن . [ م َ دَ ] (مص ) لحنی در ورزیدن . مشت و مال دادن چنانکه خمیر را. مالیدن . مالش دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مُرز و نیز رجوع به مَرزه به معنی ماله شود.
مرزیدنلغتنامه دهخدامرزیدن . [ م ُ دَ ] (مص ) نزدیکی کردن . مقارنه یافتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مُرز شود.
مرزیدهلغتنامه دهخدامرزیده . [ م ُ دَ / دِ ] (ن مف ) که با وی مقارنه و نزدیکی کرده باشند. مفعول . رجوع به مرزیدن و مُرز شود.
اختلاف مالکیتی مرزallocational boundary disputeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اختلاف مرزی بر سر تملک منابع طبیعی واقع در منطقۀ مرزی
مرزیحلغتنامه دهخدامرزیح . [ م ِ ] (ع اِ) بانگ . (مهذب الاسماء). صوت یا الشدید الصوت . (از متن اللغة). آواز سخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نیز رجوع به مرزج شود. || چوب دوشاخه ای که بدان تاک رز را از زمین برگیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به مِرزح و مِرزحة شود.
مرزیدنلغتنامه دهخدامرزیدن . [ م َ دَ ] (مص ) لحنی در ورزیدن . مشت و مال دادن چنانکه خمیر را. مالیدن . مالش دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مُرز و نیز رجوع به مَرزه به معنی ماله شود.
مرزیدنلغتنامه دهخدامرزیدن . [ م ُ دَ ] (مص ) نزدیکی کردن . مقارنه یافتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مُرز شود.
مرزیدهلغتنامه دهخدامرزیده . [ م ُ دَ / دِ ] (ن مف ) که با وی مقارنه و نزدیکی کرده باشند. مفعول . رجوع به مرزیدن و مُرز شود.
خدابیامرزیلغتنامه دهخداخدابیامرزی . [ خ ُ م ُ ] (حامص مرکب ) عمل خدابیامرزی گفتن . عمل خدابیامرزی خواستن . (یادداشت بخط مؤلف ): خدایش بیامرزاد آن خواننده را چون بخواند. نویسنده ٔ عاجز مسکین رابخدابیامرزی یاد آرد. آمین . (دیباچه ٔ دیاتسارون ).
کون مرزیلغتنامه دهخداکون مرزی . [ م َ ] (حامص مرکب ) کون کنی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
فرامرزیلغتنامه دهخدافرامرزی . [ ف َ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان خبر از بخش بافت شهرستان سیرجان که در 75هزارگزی جنوب بافت ، سر راه مالرو خبر به چاه چغوک واقع و دارای 25 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span clas
برونمرزیلغتنامه دهخدابرونمرزی . [ ب ِ / ب ُ م َ ] (ص نسبی ) خارج از مرز.- حق (حقوق ) برونمرزی ؛ مصونیت خاصی است که پاره ای اشخاص مانند وزرای مختار و سفرای کبار نسبت به قوانین قضایی کشوری که در آنجا رفته اند دارا میباشند. (لغات فرهنگست
اوربیتال مرزیfrontier orbitalواژههای مصوب فرهنگستانهریک از دو اوربیتالی که یکی از آنها بالاترین اوربیتال مولکولی اشغالشده و دیگری پایینترین اوربیتال مولکولی اشغالنشده است