مزیبلغتنامه دهخدامزیب . [ م ُ زَی ْ ی َ ] (ص ) نعت مفعولی منحوت از «زیب » فارسی . زیب داده شده و این لفظ صناعی است ، مأخوذ از «زیب » که کلمه ٔ فارسی است از عالم مزلف و مششدر و ملبب . (آنندراج ) (غیاث ).
مجیبلغتنامه دهخدامجیب . [ م ُ ج َی ْ ی َ ] (ع ص ) آن اصطرلاب که بر ظهر آن جیب درجات نقش کرده باشند: اصطرلاب مجیب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجیبلغتنامه دهخدامجیب . [ م ُ ج َی ْ ی ِ ] (ع ص ) گریبان کننده پیراهن را. (آنندراج ). کسی که گریبان می کند و جَیب می سازد پیراهن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجییب شود.
مجیبلغتنامه دهخدامجیب . [ م ُ ] (ع ص ) جواب دهنده . (غیاث ) (آنندراج ). پاسخ دهنده . (ناظم الاطباء). پاسخ گوی . پاسخ کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بلبل همی بخواند در شاخسار بیدسار از درخت سرو مر او را شده مجیب . رودکی .و هر
میظبلغتنامه دهخدامیظب . [ ظَ ] (ع اِ) سنگ تیز. (منتهی الارب ). سنگی که تیز باشد مانند کارد. (ناظم الاطباء).
مزیبرلغتنامه دهخدامزیبر. [ م ُ زَ ب َ ] (ع ص )پرزه برآورده (جامه ). (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): ثوب مزیبر؛ جامه ٔ پرزه برآورده . (منتهی الارب ).
مزیبقلغتنامه دهخدامزیبق . [ م ُ زَ ب َ ] (ص ) (منحوت از زیبق ) با زیبق تعبیه شده . این کلمه نیزمانند مزیب معرب است : و چوبها مار پیکر کردند و مزیبق بکردند. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 39).
مزیبرلغتنامه دهخدامزیبر. [ م ُ زَ ب َ ] (ع ص )پرزه برآورده (جامه ). (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): ثوب مزیبر؛ جامه ٔ پرزه برآورده . (منتهی الارب ).
مزیبقلغتنامه دهخدامزیبق . [ م ُ زَ ب َ ] (ص ) (منحوت از زیبق ) با زیبق تعبیه شده . این کلمه نیزمانند مزیب معرب است : و چوبها مار پیکر کردند و مزیبق بکردند. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 39).