مسلمانیلغتنامه دهخدامسلمانی . [ م ُ س َ ] (حامص ) سِلم . (دهار) (ترجمان القرآن ). تدین به دین اسلام . (ناظم الاطباء). مسلمان بودن . اسلام . (یادداشت مرحوم دهخدا). حنیفیت . (السامی ) : از روزگار مسلمانی باز پادشائی این ناحیت اندر فرزندان به اوست . (حدود العالم ).ای ترک
گلبانگ مسلمانیلغتنامه دهخداگلبانگ مسلمانی . [ گ ُ گ ِ م ُ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه ازاذان است : نه آب ، نه آبادانی ، نه گلبانگ مسلمانی .
مسلمانلغتنامه دهخدامسلمان . [ م ُ س َ ] (ص ) متدین به دین اسلام . (ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات و به تبع او صاحب آنندراج گوید: مسلمان در اصل «مسلم مان » بوده است ، یعنی مانندمسلم که در ترکیب از دو حرف میم یکی حذف شده است - انتهی . ولی این قول بر اساس نیست و نیز این که مسلمان جمع مسلم است و ا
مسلمانلغتنامه دهخدامسلمان . [ م ُ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلفی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 28هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز. آب آن از قنات و چاه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
مسلمانفرهنگ فارسی عمیدپیرو دین اسلام؛ کسی که دین اسلام دارد: ◻︎ بِبَری مال مسلمان و چو مالَت بِبَرند / بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست (سعدی۲: ۶۳۶).
گلبانگ مسلمانیلغتنامه دهخداگلبانگ مسلمانی . [ گ ُ گ ِ م ُ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه ازاذان است : نه آب ، نه آبادانی ، نه گلبانگ مسلمانی .
نومسلمانیلغتنامه دهخدانومسلمانی . [ ن َ / نُو م ُ س َ ] (حامص مرکب ) نومسلمان بودن . صفت نومسلمان . رجوع به نومسلمان شود.
نامسلمانیلغتنامه دهخدانامسلمانی . [ م ُ س َ ] (حامص مرکب ) مسلمان نبودن . بر دین اسلام نبودن . || بی رحمی . بی انصافی . سنگدلی . قساوت . سخت دلی . رحم و مروت و انصاف نداشتن .
گلبانگ مسلمانیلغتنامه دهخداگلبانگ مسلمانی . [ گ ُ گ ِ م ُ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه ازاذان است : نه آب ، نه آبادانی ، نه گلبانگ مسلمانی .