مسلمیلغتنامه دهخدامسلمی . [ م ُ ل ِ ] (اِخ ) مسلمی حمیدی فرزند میری شاعر مشهور. او راست : بهجة آلاثار که در معارضه ٔ دریای ابرار امیرخسرو نظم کرده است . (کشف الظنون ج 1 ص 256).
مسلمیلغتنامه دهخدامسلمی . [ م ُ ل ِ ] (اِخ ) سید مسلمی اسفراینی از شعرای قرن نهم هجری . قبرش در اسفراین است و این بیت از اوست :خال او نقد دلم از دیده ٔروشن کشدهمچو دزدی کو متاع خانه از روزن کشد.(از مجالس النفائس ص 45).
مسلمیلغتنامه دهخدامسلمی . [ م ُ ل ِ می ی ] (ص نسبی ) منسوب به قبیله ٔ بنی مسلمه که یکی از قبایل بنی الحرث است . (الانساب سمعانی ).
مسلمیلغتنامه دهخدامسلمی . [ م ُ س َل ْ ل َ ] (حامص )معافیت . رهایی . (یادداشت مرحوم دهخدا) : هر کس بقدر خویش گرفتار محنت است کس را نداده اند برات مسلمی . ابوالفرج سکزی (از یادداشت مرحوم دهخدا).|| بخشودگی مالیاتی :</
خط مسلمیلغتنامه دهخداخط مسلمی . [ خ َطْ طِ م ُ سَل ْ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل خط معزولی . (آنندراج ) : قدم ز میکده بیرون منه که چون خط جام خط مسلمی اندر جهان نمی باشد. صائب (از آنندراج ).خط مسلمی از انقلاب دوران یافت رسی
مسلماًلغتنامه دهخدامسلماً. [ م ُ س َل ْ ل َ مَن ْ ] (ع ق ) محققاً.یقیناً. حتماً. (ناظم الاطباء). قطعاً. بطور مسلم .
مسلمادیکشنری فارسی به انگلیسیadmittedly, absolutely, certainly, definitively, indubitably, naturally, of course, sure
مسلمیةلغتنامه دهخدامسلمیة. [ م ُ س َل ْ ل َ می ی َ ] (ع ص نسبی ) مُسلَّمة. رجوع به مسلّمة و مسلمیات شود.
مسلمینلغتنامه دهخدامسلمین . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسلم (در حالت نصبی و جری ). مردهای مسلمان . (ناظم الاطباء). مسلمانان . آنان که تابع دین اسلام باشند. (یادداشت مرحوم دهخدا). مسلمون : جمیع مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای . (قابوسنامه
مسلمیةلغتنامه دهخدامسلمیة. [ م ُ ل ِ می ی َ ] (اِخ ) از مذاهبی است که بوسیله ٔ اصحاب ابی مسلم صاحب الدعوه ٔ معروف ، به خراسان پدید آمد. مسلمیه ابومسلم را امام دانند و گویند او زنده است . در آنگاه که منصور [ به خیانت ] ابومسلم را بکشت دعات و اصحاب نزدیک او به نواحی بلاد گریختند. یکی از آنها اسحا
مسلمیاتلغتنامه دهخدامسلمیات . [ م ُ س َل ْ ل َ می یا ] (ع اِ مرکب ) ج ِ مسلمیة. چیزهای مسلم و محقق و مبرهن . (ناظم الاطباء).مسلمات . || (اصطلاح منطق ) مسلمیات یا مسلمات آن مقدمه هائی بود که چون خصم تسلیم کند بر وی به کار داری خواهی حق یا مشهور یا مقبول باش و خواهی مباش . (دانشنامه بخش منطق ص <sp
مسلمیةلغتنامه دهخدامسلمیة. [ م ُ ل ِ می ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بادوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 65هزارگزی جنوب شرقی اهواز. دشت ، گرمسیر، با100 تن سکنه از طایفه ٔ زرگان و آب آن از چاه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایرا
جابرلغتنامه دهخداجابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سلیم مسلمی . مکنی به ابومحمد. تابعی است . رجوع به ابومحمد جابر شود.
قفا کردنلغتنامه دهخداقفا کردن . [ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پشت کردن . (از آنندراج ) : به جاه و حشمت دنیا چرا قفا نکندکسی که همچو نظیری مسلمی دارد.(از آنندراج از غوامض سخن ).
حسنلغتنامه دهخداحسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن مسلم مسلمی مصری . از مجاهدان ضد فرنگ در مغرب بود و برای او و پدرش کرامات نقل کنند و در 764 هَ . ق . درگذشت . (دررالکامنة ج 2 ص 46).
صدمةلغتنامه دهخداصدمة. [ ص َ م َ ] (ع اِ) مصیبت . (منتهی الارب ). و فی الحدیث : الصبر عند الصدمة الاولی ؛ ای الصبر یحمد عند اول الرزیة. (منتهی الارب ). || آسیب . گزند : آسودگی مجوی که از صدمه ٔ اجل کس را نداده اند برات مسلمی . ؟رجو
شعوبیلغتنامه دهخداشعوبی . [ ش ُ بی ی ] (ع ص نسبی ، اِ) کسی که تازیان را حقیر شمارد و آنان را بر ایرانیان و سایر مردمان ترجیح ندهد و فضیلتی برای عرب قائل نباشد. (ناظم الاطباء). آنکه عرب را از عجم تفضیل ننهد، و آن گروه را شعوبیه گویند. (از منتهی الارب ). آنکه عرب را برعجم و سایر ملل ترجیح ننهد.
مسلمیةلغتنامه دهخدامسلمیة. [ م ُ س َل ْ ل َ می ی َ ] (ع ص نسبی ) مُسلَّمة. رجوع به مسلّمة و مسلمیات شود.
مسلمینلغتنامه دهخدامسلمین . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسلم (در حالت نصبی و جری ). مردهای مسلمان . (ناظم الاطباء). مسلمانان . آنان که تابع دین اسلام باشند. (یادداشت مرحوم دهخدا). مسلمون : جمیع مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای . (قابوسنامه
مسلمیةلغتنامه دهخدامسلمیة. [ م ُ ل ِ می ی َ ] (اِخ ) از مذاهبی است که بوسیله ٔ اصحاب ابی مسلم صاحب الدعوه ٔ معروف ، به خراسان پدید آمد. مسلمیه ابومسلم را امام دانند و گویند او زنده است . در آنگاه که منصور [ به خیانت ] ابومسلم را بکشت دعات و اصحاب نزدیک او به نواحی بلاد گریختند. یکی از آنها اسحا
مسلمیاتلغتنامه دهخدامسلمیات . [ م ُ س َل ْ ل َ می یا ] (ع اِ مرکب ) ج ِ مسلمیة. چیزهای مسلم و محقق و مبرهن . (ناظم الاطباء).مسلمات . || (اصطلاح منطق ) مسلمیات یا مسلمات آن مقدمه هائی بود که چون خصم تسلیم کند بر وی به کار داری خواهی حق یا مشهور یا مقبول باش و خواهی مباش . (دانشنامه بخش منطق ص <sp
مسلمیةلغتنامه دهخدامسلمیة. [ م ُ ل ِ می ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بادوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 65هزارگزی جنوب شرقی اهواز. دشت ، گرمسیر، با100 تن سکنه از طایفه ٔ زرگان و آب آن از چاه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایرا
خط مسلمیلغتنامه دهخداخط مسلمی . [ خ َطْ طِ م ُ سَل ْ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مقابل خط معزولی . (آنندراج ) : قدم ز میکده بیرون منه که چون خط جام خط مسلمی اندر جهان نمی باشد. صائب (از آنندراج ).خط مسلمی از انقلاب دوران یافت رسی