خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مضا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مضا
/mazā/
معنی
۱. نفوذ و رخنه کردن در کاری و انجام دادن آن.
۲. نفوذ.
۳. روانی.
۴. برندگی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مضا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مضاء] [قدیمی] mazā ۱. نفوذ و رخنه کردن در کاری و انجام دادن آن.۲. نفوذ.۳. روانی.۴. برندگی.
-
مضا
لغتنامه دهخدا
مضا. [ م َ ] (ع اِمص ) مضاء . بُرندگی و تیزی : در صد مصاف معرکه گر کند گشته ام روزی به یک صقال به جای آید این مضا.مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 2).ز چرخ گردان مهری ز کوه ثابت زرز چشم ابر سرشکی ز حد تیغ مضا. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 8). || تندی ....
-
مضا
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . مضاء ] 1 - (مص ل .) بریدن ، قطع کردن . 2 - (اِمص .) برندگی ، قاطعیت در کار. 3 - نفوذ، روانی . 4 - حل و عقد امور، کاربری .
-
واژههای مشابه
-
قاضی ابن مضا
لغتنامه دهخدا
قاضی ابن مضا. [ اِ ن ُ م َ ] (اِخ ) احمدبن عبدالرحمان . رجوع به ابن مضا ابوالعباس احمد شود.
-
واژههای همآوا
-
مذع
لغتنامه دهخدا
مذع . [ م َ ] (ع مص ) بعض خبر را برای کسی گفتن و بعض آن را نهان داشتن . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). مذعة. (از اقرب الموارد). || کمیز انداختن . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). مذعة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شاش انداختن ...
-
مذع
لغتنامه دهخدا
مذع . [ م ِ ذَ ] (ع ص ، از اتباع ) ذهبوا جِذَع َ مِذَع َ؛ پراکنده شدند در اطراف . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به جذع مذع شود.
-
مزع
لغتنامه دهخدا
مزع . [ م َ ] (ع مص ) مزعة. اول دویدن اسب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آخر رفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آخر راه رفتن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || نرم دویدن . || غاز کردن پنبه را. (از منتهی الارب ) (از اقرب...
-
مظع
لغتنامه دهخدا
مظع. [ م َ ] (ع مص ) نرم و تابان گردانیدن وتر و غیر آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نرم و تابان گردانیدن زه و جز آن را. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
قاضی الجماعة
لغتنامه دهخدا
قاضی الجماعة. [ ضِل ْ ج َ ع َ ] (اِخ ) احمدبن عبدالرحمان بن محمد، مکنی به ابوجعفر و ابوالعباس و معروف به ابن مضا... رجوع به ابن مضاء ابوالعباس شود.
-
مضاء
لغتنامه دهخدا
مضاء. [ م ُ ] (ع مص ) بریدن . رجوع به مضا شود. || جایز داشتن بیع را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (از معجم متن اللغة).
-
اخترکن
لغتنامه دهخدا
اخترکن . [ اَ ت َ ک َ ] (نف مرکب ) ازجای کننده ٔ اختر : نیزه ای اندر بنان اخترکن و جیحون مضاباره ای در زیر ران هامون بر و گردون سپر.سنائی .
-
ذهل
لغتنامه دهخدا
ذهل . [ ذُ ] (اِخ ) (بنو...) نام قبیله ای است وفقیه سیستان بروزگار مأمون خالدبن مضا الذهلی بالولاء منسوب بدین قبیله است . و صاحب اقرب الموارد گوید:بنوذهل ، فریق من بنی شیبان . و رجوع به بنوذهل شود.