مقثوءةلغتنامه دهخدامقثوءة. [ م َ ث ُ ءَ ] (ع اِ) خیارزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقثاءة. (اقرب الموارد). و رجوع به مقثاءة شود.
مقطوعلغتنامه دهخدامقطوع . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جراحی است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6).
مقطوعلغتنامه دهخدامقطوع .[ م َ ] (ع ص ) بریده و قطعشده و منقطعگشته و جداشده و سواگشته و منفصل شده و گسیخته شده . (ناظم الاطباء).- قیمت مقطوع ؛ که جای چانه و کم کردن بها ندارد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- نسل مقطوع ؛ نسل بریده . (یا
مقثاءةلغتنامه دهخدامقثاءة. [ م َ ث َ ءَ ] (ع اِ) خیارزار. (صراح ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). خیارزار و بستان خیار. (ناظم الاطباء). موضع خیار. مقثوءة. ج ، مقاثی . (از اقرب الموارد). || (ص ) ارض مقثاءة و مقثوءة؛ زمین دارای خیار. (از اقرب الموارد).
مقاثیلغتنامه دهخدامقاثی . [ م َ ] (ع اِ)خیارزارها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج ِ مقثاءةو مقثوءة. (اقرب الموارد). و رجوع به مقثاءة شود.