منقلب شدن

مترادف

۱. دگرگون شدن، متحول شدن، حالیبهحالی شدن
۲. واژگون شدن
۳. ناراحت گشتن، آشفته شدن، پریشان شدن، مضطرب شدن

جست‌وجوی دقیق

منقلب شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. دگرگون شدن، متحول شدن، حالیبهحالی شدن ۲. واژگون شدن ۳. ناراحت گشتن، آشفته شدن، پریشان شدن، مضطرب شدن

جست‌وجوی هم‌آوا

منقلب

لغت‌نامه دهخدا

منقلب . [ م ُ ق َ ل َ ] (ع مص ) برگردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مصدر میمی است به معنی برگشتن . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِ) جای بازگشتن . (مهذب الأسماء). جای برگردیدن . (منتهی الارب ). جای برگشتن و واژگون شدن . (غیاث ) (آنندراج ). جای برگردیدن و سر

منقلب

لغت‌نامه دهخدا

منقلب . [ م ُ ق َ ل ِ ] (ع ص ) برگردنده . (غیاث ) (آنندراج ). برگشته و برگردانیده شده و رجعت کرده و منصرف شده . ج ، منقلبون . (ناظم الاطباء) : قالوا انا الی ربنا منقلبون . (قرآن 124/7). || واژگون شونده . (غیاث ) (آنندر

منقلب

فرهنگ فارسی عمید

برگشته؛ به‌هم‌خورده؛ حال‌به‌حال‌شده؛ آشفته.

منقلب

دیکشنری فارسی به انگلیسی

rough, stormy

منقلب

فرهنگ فارسی معین

(مُ قَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برگشته ، حال به حال شده . 2 - به هم خوردن حال .

جست‌وجوی متن

منقلبون

لغت‌نامه دهخدا

منقلبون . [ م ُ ق َ ل ِ ] (ع ص ،اِ) ج ِ منقلب . (ناظم الاطباء). رجوع به منقلب شود.

متحول

فرهنگ مترادف و متضاد

دگرگون، متبدل، متغیر، منقلب ≠ ثابت

شوریده

واژه‌نامه آزاد

[ŝuride] منقلب، به هیجان آمده، پریشان حال.

دگرگون

فرهنگ مترادف و متضاد

دگردیس، دیگرگون، مبدل، متحول، متغیر، مستحیل، منقلب

شوک

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. صدمه، ضربه، لطمه ۲. تشنج، شوکه، منقلب

جست‌وجوی هم‌آغاز

منقلب

لغت‌نامه دهخدا

منقلب . [ م ُ ق َ ل َ ] (ع مص ) برگردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مصدر میمی است به معنی برگشتن . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِ) جای بازگشتن . (مهذب الأسماء). جای برگردیدن . (منتهی الارب ). جای برگشتن و واژگون شدن . (غیاث ) (آنندراج ). جای برگردیدن و سر

منقلب

لغت‌نامه دهخدا

منقلب . [ م ُ ق َ ل ِ ] (ع ص ) برگردنده . (غیاث ) (آنندراج ). برگشته و برگردانیده شده و رجعت کرده و منصرف شده . ج ، منقلبون . (ناظم الاطباء) : قالوا انا الی ربنا منقلبون . (قرآن 124/7). || واژگون شونده . (غیاث ) (آنندر

منقلب

فرهنگ فارسی عمید

برگشته؛ به‌هم‌خورده؛ حال‌به‌حال‌شده؛ آشفته.

منقلب

دیکشنری فارسی به انگلیسی

rough, stormy

منقلب

فرهنگ فارسی معین

(مُ قَ لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - برگشته ، حال به حال شده . 2 - به هم خوردن حال .

جست‌وجوی هم‌قافیه

منقلب

لغت‌نامه دهخدا

منقلب . [ م ُ ق َ ل َ ] (ع مص ) برگردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مصدر میمی است به معنی برگشتن . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِ) جای بازگشتن . (مهذب الأسماء). جای برگردیدن . (منتهی الارب ). جای برگشتن و واژگون شدن . (غیاث ) (آنندراج ). جای برگردیدن و سر

منقلب

لغت‌نامه دهخدا

منقلب . [ م ُ ق َ ل ِ ] (ع ص ) برگردنده . (غیاث ) (آنندراج ). برگشته و برگردانیده شده و رجعت کرده و منصرف شده . ج ، منقلبون . (ناظم الاطباء) : قالوا انا الی ربنا منقلبون . (قرآن 124/7). || واژگون شونده . (غیاث ) (آنندر

منقلب

فرهنگ فارسی عمید

برگشته؛ به‌هم‌خورده؛ حال‌به‌حال‌شده؛ آشفته.

آب منقلب

دیکشنری فارسی به انگلیسی

wash

منقلب

دیکشنری فارسی به انگلیسی

rough, stormy

ترجمه مقاله