مورثلغتنامه دهخدامورث . [ رَ ] (ع ص ) وارث قرار داده شده . || مال موروث . (ناظم الاطباء). مرده ریگ : و امیدهای بندگان مخلص در آنچه دیگر اقالیم عالم در خطه ٔ ملک میمون خواهد افزود و مورث و مکتسب اندر آن بهم پیوست هرچه محکمتر. (کلیله و دمنه ).
مورثلغتنامه دهخدامورث . [ رِ ] (ع ص ، اِ) آن که کسی را وارث می گرداند. (ناظم الاطباء). میراث رساننده . (غیاث ) (آنندراج ). ارث گذارنده برای کسی . || به مجاز یا به تجرید به معنی مطلق رساننده (مأخوذ از معنی میراث رساننده ). ولی در کتب معتبر لغت به این معنی یافته نشده است . (از غیاث ) (از آنندر
مورثلغتنامه دهخدامورث . [ م ُ وَرْ رَ ] (ع ص ) وارث گردانیده شده . آن که کسی او را وارث خود ساخته است . (از یادداشت مؤلف ).
مورثلغتنامه دهخدامورث . [ م ُ وَرْ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است از توریث . وارث گرداننده و شریک ورثه ٔ کسی نماینده دیگری را. شریک کننده در میراث و داخل کننده کسی را در میراث . (ناظم الاطباء). وارث قرار دهنده . (یادداشت مؤلف ). || ارث گذار. ارث گذارنده برای کس یا کسانی . (یادداشت مؤلف ) <span c
مورثلغتنامه دهخدامورث .(اِخ ) دهی است از دهستان بم پشت شهرستان سراوان واقع در 73 هزارگزی جنوب خاوری سراوان با 300 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . ساکنان آن از طایفه درازانی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <spa
عروسک تکمیلهایmarotte/ marotواژههای مصوب فرهنگستانعروسکی که میلۀ سر آن ثابت است و از بدن عروسکگردان به جای بدن عروسک استفاده میشود
مین مهارشدهmoored mineواژههای مصوب فرهنگستانمینی که با استفاده از لنگر در مناطق حساس به کف دریا مهار میشود و در عمق متناسب با آبخور کشتیها غوطهور است و با برخورد بدنۀ کشتی به آن منفجر میشود
دادهگاهdata martواژههای مصوب فرهنگستاندادگانی که برای نگهداری مجموعههایی مختصر از دادهها طراحی شده باشد تا مدیران بتوانند آنها را بازیابی و تحلیل کنند
مورتلغتنامه دهخدامورت . (اِ) مورد، که درختچه ٔ زیبایی است . (از یادداشت مؤلف ) : تمام کوچه ها را با مورت فرش کردند، عطریات زیاد بسوختند. (ایران باستان ج 1 ص 817). و رجوع به مورد شود.
مورتلغتنامه دهخدامورت . (اِخ ) دهی است از بخش چولد شهرستان ایلام واقع در 3 هزارگزی شمال باختری چولد با 140 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
مؤرثلغتنامه دهخدامؤرث . [ م ُ ءَ ر رِ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأریث . برافروزاننده ٔ آتش . (منتهی الارب ). برافروزاننده ٔ آتش . (ناظم الاطباء). برافروزنده و مشتعل کننده . (غیاث ) (آنندراج ). || برانگیزاننده ٔ فتنه و آشوب . (ناظم الاطباء). برانگیزنده . (غیاث ) (آنندراج ).ورغلاننده ٔ قومی یا کسی
تامورثلغتنامه دهخداتامورث . [ وُ ] (اِخ ) شهری است به بریتانیای کبیر بر کنار رود «تیم » واقع است و رود مذکور در همین نقطه با رود «آنِکر» تلاقی کند. این شهر 8000 تن سکنه دارد و دارای کارخانه های کاغذسازی و دباغی و ساختن اشیاء خرازی است و در اطراف آن معادن نفت مو
طخمورثلغتنامه دهخداطخمورث . [ طَ رِ ] (اِخ ) طهمورث . تهمورث . ملکی بود از ملوک فارس که هفتصد سال سلطنت کرد. (منتهی الارب ). رجوع به طهمورث شود.
طهمورثلغتنامه دهخداطهمورث . [ طَ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار در 24 هزارگزی جنوب بیجار. نزدیک کوه سنگ پا. تپه ماهور و سردسیر با 470 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و انگور و لبنیات . شغل اهالی زراع
طهمورثلغتنامه دهخداطهمورث . [ طَ رِ ] (اِخ ) نام پادشاهی بود از نبیره های هوشنگ . گویند ابلیس را مرکوب ساخته بود و سوار میشد و مدت پادشاهی او را بعضی سی سال و بعضی هزار سال نوشته اند. (برهان ). قهندز مرو را او کرده است . (حدود العالم ص 58). وی سومین پادشاه از ط