مکنثرلغتنامه دهخدامکنثر. [ م ُ ک َث ِ ] (ع ص ) وجه مکنثر؛ روی درشت آگنده گوشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مقنطرلغتنامه دهخدامقنطر. [ م ُ ق َطَ ] (ع ص ) مکمل و منه : القناطیر المقنطرة . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مکمل . (ناظم الاطباء). مکمل و گویند مُکتَّل . (از اقرب الموارد). || کامل و تمام بناشده . || طاق زده . (ناظم الاطباء).
مقنطرفرهنگ فارسی معین(مُ قَ طَ) [ ع . ] (اِمف . ص .) 1 - کامل شده . 2 - تمام بنا شده . 3 - طاق زده شده . مقنع (مُ نِ) [ ع . ] (اِفا.) قانع کننده .