هردملغتنامه دهخداهردم . [ هََ دَ ] (ق مرکب ) هر لحظه . هرساعت . هر آن . پیوسته . پشت سر هم . پیاپی . متواتراً. (یادداشت به خط مؤلف ) : چو با او تو پیوسته ٔ خون شوی از این پایه هردم به افزون شوی . فردوسی .یا در این غم که مرا هردم ه
پاردملغتنامه دهخداپاردم . [ دُ ] (اِ مرکب ) ثَفر. (دهار) (منتهی الارب ). زیردمی . رانکی . (برهان ). قشقون . گوزبان ، دوالی از ساز اسب که به زیر دُم اوفتد. چرمی باشد پهن که بر پس پالان چاروا دوزند و برپس ران چاروا اندازند و بعضی گویند چرمی باشد که برپس زین اسب بندند و بر زیر دم اسب اندازند و ای
اردملغتنامه دهخدااردم . [ اَ دَ ] (اِ) کار و هنر خوب . (برهان قاطع) (آنندراج ). هنر و پیشه . صناعت . || آذریون . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (اختیارات بدیعی ). و آن نوعی است از اقحوان . (برهان قاطع) (آنندراج ). گل آذرگون . (شمس اللغات ).
اردملغتنامه دهخدااردم . [ اَ دَ ] (اِ) نام سوره های بزرگ است از کتاب زند و پازند. (برهان قاطع) (آنندراج ) : دانم که چو اندیشه کنی خوب شناسی پازند ز بسم اﷲ و الحمد ز اردم .سیف اسفرنگ .
هردریلغتنامه دهخداهردری . [ هََ دَ ] (ص نسبی ) هرجایی . آنکه هردم به دری روی آورد. که هردم به در خانه ای رود : آن یکی نوری ز هر عیبی بری وین یکی کوری ، گدایی هردری . مولوی .|| بی پایه . بی اساس . بی ربط : دعو
ده دلهفرهنگ فارسی عمیدکسی که هردم دل به دیگری دهد؛ بیوفا؛ بلهوس: ◻︎ شرح این بگذارم و گیرم گله / از جفای آن نگار دهدله (مولوی: ۱۰۷).