خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هرک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هرک
/hark/
معنی
= هرکه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هرک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت+ ضمیر) [قدیمی] hark = هرکه
-
هرک
لغتنامه دهخدا
هرک . [ هََ ] (ضمیر مبهم مرکب ) هرکس . هرکه : ستم دیده هرک آمدی دادخواه بد و نیک برداشتندی به شاه . اسدی .هرکت . هرکش . هرکو. رجوع به ترکیبها شود.
-
هرک
لغتنامه دهخدا
هرک . [ هَِ رِ ] (اِخ ) قریه ای است در فاصله ٔ نیم فرسنگی میان جنوب و مغرب ابرقوه . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
هرک
فرهنگ فارسی معین
(هَ رَ) [ په . ] (ص .) احمق ، نادان .
-
هرک
لهجه و گویش مازنی
harak درهم شدن موی سر – پچیدن و گره خوردن مو
-
هرک
لهجه و گویش مازنی
herek ۱کلاف سر در گم ۲بگیر ۳چنگ بزن
-
واژههای مشابه
-
هرک برک
لهجه و گویش مازنی
herek berek درست به اندازه
-
هرک بویین
لهجه و گویش مازنی
herek baviyan ۱سردرگم شدن ۲درهم و برهم
-
هرک بیتن
لهجه و گویش مازنی
harak baytan شانه کردن و باز کردن موی درهم شده
-
واژههای همآوا
-
حرک
لغتنامه دهخدا
حرک . [ ] (ع اِ) بادروج را به تازی الحرک گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به بادروج شود.
-
حرک
لغتنامه دهخدا
حرک . [ ح َ ] (اِخ )موضعی است . عبیداﷲبن قیس الرقیات گوید : ان شیباً من عامربن لؤی و فتواً منهم رقاق النعال لم یناموا اذ نام قوم ٌ عن الوتَر بحرک فعرعر فالسخال .(معجم البلدان ).
-
حرک
لغتنامه دهخدا
حرک . [ ح َ ] (ع مص ) به زَوَرِ کتف زدن . (تاج المصادر بیهقی ). بر زَبَرِ کتف زدن . (دهار). || استوار کردن چیزی . || به رسن محکم بستن . || فشردن . || جنبیدن . (منتهی الارب ). || زدن بر حارک شتر. || بازماندن و سر برزدن از حقی که بر وی بود. || عنین گرد...
-
حرک
لغتنامه دهخدا
حرک . [ ح َ رِ ] (ع ص ) غلام ٌ حرک ؛ نوچه ٔ سبک تیزخاطر. (منتهی الارب ). جوان چست و زیرک .