ورخجلغتنامه دهخداورخج . [ وَ رَ ] (ص ) فرخج . ورخچ . زشت و زبون و پلید و کریه منظر. (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرا). چرکین و زشت و زبون و پلید و کریه منظر و بدگل . (ناظم الاطباء) : پیش دلشان سپهر انجم این بوده ورخج و این تخجّم . <p class="aut
ورخجفرهنگ فارسی عمید۱. زشت.۲. بیمقدار؛ پست: ◻︎ دریغ دفتر اشعار ناخوش سردم / که بُد نتیجهٴ طبع ورخج مردارم (سوزنی: مجمعالفرس: ورخج).
ورنجلغتنامه دهخداورنج . [ وَ رَ ] (ص ) آزمند وحریص و خداوند شره . (ناظم الاطباء). خداوند حرص و شره را گویند. (برهان ). حریص . (انجمن آرا) : به ظل همای همایون جاهت دو بازوی زاغ ورنج ارج کردم . سوزنی .و ظاهراً در این بیت به جای ورنج
تخجملغتنامه دهخداتخجم . [ ت َ ج ُ / ت َ خ َج ْ ج ُ ] (ص ) حریص و خداوند شره . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 285). رشیدی آرد: بفتحتین و ضم جیم تازی مشدد ؛