ورطدیکشنری عربی به فارسیبه نزاع انداختن , ميانه برهم زدن , دچار کردن , اشفته کردن , بدام انداختن , بغرنج کردن , گوريده شدن , خشمگين کردن , دلا لت کردن بر , گرفتار کردن , مشمول کردن , بهم پيچيدن , مستلزم بودن
چورتلغتنامه دهخداچورت . [ چ ُ رَ ](اِخ ) دهی است از دهستان در کاسعیده بخش چهاردانگه شهرستان ساری . 415 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار. محصولاتش غلات ، لبنیات و ارزن و صنایع دستی زنان شال وکرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="ltr
گورتلغتنامه دهخداگورت . [ گُرْ ] (اِخ ) جان ورکر، (لرد) (1886 - 1946 م .). مارشال انگلیسی که در لندن متولد شد. وی در سال های 1939 تا 1940 سردار نیروهای انگلی
گورتلغتنامه دهخداگورت .[ گ َ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قهاب بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان واقع در 10 هزارگزی شمال خاوری اصفهان و یک هزارگزی شمال شوسه ٔ اصفهان به یزد. کوهستانی ومعتدل است . سکنه ٔ آن 118 تن است . آب آن از قنات
گوردلغتنامه دهخداگورد. (اِخ ) دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع در 72 هزارگزی جنوب باختر معلم کلایه و 38 هزارگزی راه شوسه . در کوهستان واقع و سردسیر است . سکنه ٔ آن 71</sp
گوردلغتنامه دهخداگورد. [ گُرْ ] (اِخ ) مرکز بخش وکلوز از ناحیه ٔ آپت (در فرانسه ) که 1080 تن سکنه دارد.
ورطاتلغتنامه دهخداورطات . [ وَ رَ ] (ع اِ) ج ِ ورطة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به ورطة شود.
ورطوریلغتنامه دهخداورطوری . [ وَ ] (اِ) گیاهی است که در کوهستانها و ریگستانها روید و جمیع مرضهای سوداوی را نافع است و بعضی گویند نوعی از گندنای کوهی است . (ناظم الاطباء) (برهان ). سلطاخنیس . (فهرست مخزن الادویه ).
ورطةلغتنامه دهخداورطة. [ وَ طَ ] (ع اِ) کون . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اِست . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || هر زمین پست مغاک . || زمین هموار بی راه و نشان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیابان بی راه و بی نشان . (ناظم الاطباء). || هلاکی و هر امر دشوار که ر
ورطةدیکشنری عربی به فارسیپنجول زدن , با ناخن و جنگال خراشيدن , خاراندن , پاک کردن , زدودن , باکهنه ياچيزي ساييدن يا پاک کردن , تراشيدن , خراشيدن , خراش , اثر خراش , گير , گرفتاري
ورطاتلغتنامه دهخداورطات . [ وَ رَ ] (ع اِ) ج ِ ورطة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به ورطة شود.
ورطوریلغتنامه دهخداورطوری . [ وَ ] (اِ) گیاهی است که در کوهستانها و ریگستانها روید و جمیع مرضهای سوداوی را نافع است و بعضی گویند نوعی از گندنای کوهی است . (ناظم الاطباء) (برهان ). سلطاخنیس . (فهرست مخزن الادویه ).
ورطةلغتنامه دهخداورطة. [ وَ طَ ] (ع اِ) کون . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اِست . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || هر زمین پست مغاک . || زمین هموار بی راه و نشان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیابان بی راه و بی نشان . (ناظم الاطباء). || هلاکی و هر امر دشوار که ر
ورطةدیکشنری عربی به فارسیپنجول زدن , با ناخن و جنگال خراشيدن , خاراندن , پاک کردن , زدودن , باکهنه ياچيزي ساييدن يا پاک کردن , تراشيدن , خراشيدن , خراش , اثر خراش , گير , گرفتاري
متورطلغتنامه دهخدامتورط. [ م ُ ت َ وَرْ رِ ] (ع ص ) آن که در هلاکت افتد.(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). در هلاکت افتاده . (ناظم الاطباء). آن که به کار دشوار افتد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به اشکال افتاده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تورط شود.- <span cl
مستورطلغتنامه دهخدامستورط. [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) درآویخته در کار. || هلاک شونده . (از اقرب الموارد). و رجوع به استیراط شود.
تورطلغتنامه دهخداتورط. [ ت َ وَرْ رُ ] (ع مص ) در هلاکت افتادن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : امیر سیف الدوله به خبط ایشان در مهلکه ٔ ضلال و تورط ایشان در مسبغه ٔ آجال مشاهدت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span class="