کام خواستنلغتنامه دهخداکام خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) مراد طلبیدن . تمتع و کامرانی خواستن : بدین شادی اکنون یکی جام خواه چو آرام دل یافتی کام خواه . فردوسی .و رجوع به کامخواهی شود.
بادامک کلون بارگُنجcontainer door locking bar cam, container camواژههای مصوب فرهنگستانبادامکهایی در دو سر کلون بارگُنج که با چرخش آنها درِ بارگُنج قفل میشود
میلبادامک دودexhaust camshaft, exhaust cam, exhaust valve camواژههای مصوب فرهنگستاندر موتورهای دومیلبادامکبالا (DOHC)، میلبادامکی که سوپاپهای دود را باز و بسته میکند
قایم/ غایب باشک ،قایم موشکگویش تهرانیبازی کودکان که کسی چشم میگذارد و بقیه مخفی میشوند هر کدام را که پیدا کرد میگوید سُک سُک
desireدیکشنری انگلیسی به فارسیمیل، خواست، خواهش، طلب، ارزو، مرام، مقصود، مراد، ارمان، کام، خواستن، میل داشتن، تمایل داشتن، ارزو کردن
رغبةدیکشنری عربی به فارسیميل داشتن , ارزو کردن , ميل , ارزو , کام , خواستن , خواسته , شهوت , هوس , حرص واز , شهوت داشتن , گردن , گردنه , تنگه , ماچ و نوازش کردن
کام خواهیلغتنامه دهخداکام خواهی . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) التماس و درخواست و استدعا. (ناظم الاطباء). مراد و آرزو خواستن . طلبیدن مراد. کام خواستن : هر آنکش عنایت بوداز خدای همه کام خواهیش آید بجای .فردوسی .</
کاملغتنامه دهخداکام . (اِ) مراد و مقصد. (برهان ) (غیاث ) (اوبهی ). مقصود. کامه . (از آنندراج ). ریژ. منظور. خواهش . آرزو. مطلوب . خواست . لَر. کَر. آرمان : جهان بر شبه داودست و من چون او ریا گشتم جهانا یافتی کامت کنون زین بیش مخریشم . خسر
کاملغتنامه دهخداکام . (اِخ ) دهی است ازدهستان اوزرود بخش نور شهرستان آمل . واقع در ده هزارگزی باختر بلده و 40هزارگزی خاور شوسه ٔ چالوس (حدودکندوان ). ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر، دارای 580 تن سکنه میباشد. از چشمه و رودخان
کامفرهنگ فارسی عمید۱. خواستۀ دل؛ آرزو.۲. [قدیمی] خواست؛ مقصود؛ اراده: ◻︎ بدو گفت خسرو که نام تو چیست / کجا رفت خواهی و کام تو چیست (فردوسی۲: ۵/۲۶۴۰).۳. [قدیمی] لذت؛ خوشی؛ تنعم.۴. [قدیمی] قدرت؛ توانایی: ◻︎ وزاوی است پیروزی و هم شکست / بهنیک و بهبد زو بُوَد کام و دست (فردوسی۲: ۲/۸۵۱).۵. [قدیمی،
کامفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) دهان: ◻︎ زبان در «کام» کام از نام او یافت / نم از سرچشمهٴ انعام او یافت (جامی۵: ۱۹).۲. (زیستشناسی) سقف دهان؛ سق.۳. [عامیانه، مجاز] پُک.
کاملغتنامه دهخداکام . (اِ) مراد و مقصد. (برهان ) (غیاث ) (اوبهی ). مقصود. کامه . (از آنندراج ). ریژ. منظور. خواهش . آرزو. مطلوب . خواست . لَر. کَر. آرمان : جهان بر شبه داودست و من چون او ریا گشتم جهانا یافتی کامت کنون زین بیش مخریشم . خسر
دژکاملغتنامه دهخدادژکام . [ دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) زاهد و پرهیزکار. (برهان ) (آنندراج ). پارسا. (ناظم الاطباء). || خواجه سرا. (برهان ) (آنندراج ). || پیر سال دیده . (ناظم الاطباء). دژکامه . و رجوع به دژکامه شود.
دژکاملغتنامه دهخدادژکام . [ دُ ] (ص مرکب ) بدکام . تلخ کام . اندوهناک . بی مراد. نومید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یکی نامه نوشت از ویس دژکام به رامین نکوبخت نکونام . (ویس و رامین ).|| سهمناک و خشمگین . (برهان ) (آنندراج ). غضبناک
دشکاملغتنامه دهخدادشکام . [ دُ ] (ص مرکب ) دژکام . خشمگین . غضبناک . || دژکام . زاهد پرهیزگار. (فرهنگ فارسی معین ).
دشمنکاملغتنامه دهخدادشمنکام . [ دُ م َ ] (ص مرکب ) بر مراد دشمنان . کسی که به حسب مراد دشمنان ، خراب و کم بخت و ذلیل باشد.(غیاث ). مقابل دوستکام ، یعنی آنکه هم مراد دشمنان باشد. (آنندراج ). آسیب و آفت و هر چیزی که بر مراد دشمن بود و سبب خرابی گردد. (ناظم الاطباء) : نه