گرسیانلغتنامه دهخداگرسیان . [ ] (اِ) نوعی از سنگ باشد و آن در هندوستان بهم میرسد و در صنعت کیمیا به کار آید. (برهان ) (آنندراج ).
پرسان پرسانلغتنامه دهخداپرسان پرسان . [ پ ُ پ ُ ] (ق مرکب ) با سؤال از بسیار کس : پرسان پرسان به کعبه می بتوان رفت .پرسان پرسان روند بهندوستان .؟
ریسانلغتنامه دهخداریسان . [ رَ ی َ ] (ع مص ) رَیس . (ناظم الاطباء). خرامیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). رجوع به ریس شود.
ریشانلغتنامه دهخداریشان . [ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است در یمن از اعمال أبین . (از تاج العروس ) . نام کوهی که بدان قلعه منسوب است . (از معجم البلدان ). کوهی است مشرف بر مهجم . (منتهی الارب ).
ریسانلغتنامه دهخداریسان . (نف ، ق ) در حال ریشتن (رشتن ). (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریسیدن و رشتن شود.