چرندهلغتنامه دهخداچرنده . [ چ َ رَ دَ / دِ ] (نف )حیوانی که چرا میکند. حیوان چرنده مقابل حیوان پرنده . (ناظم الاطباء). حیوان گیاه خور. (فرهنگ نظام ). مقابل پرنده از حیوان و شامل حیوانات بحری نشود. دام . سائِم . سَوام . (منتهی الارب ). ج ، چرندگان <span class="
رندهلغتنامه دهخدارنده . [ رَ دَ / دِ ] (اِ) اوزاری است که درودگران دارند. (اوبهی ). افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را به آن هموار کنند. (برهان قاطع). آلتی که نجاران چوب را بدان آلت تراشند و صاف و هموار کنند. (آنندراج ). مِنْحات . (دهار). مِنْحَت <span cla
رندةلغتنامه دهخدارندة. [ رُ دَ ] (اِخ ) پناهگاهی است استوار در اندلس از اعمال تاکُرُنّا و این شهری است قدیم در کنار رودخانه و دارای کشت و زرع فراوانی است . و السلفی گوید: ابوالحسن سقی بن خلف بن سلیمان الاسدی الرندی گوید که رندة قلعه ای است بین اشبیلیه و مالقه . (از معجم البلدان ). شهری است در
رادارلغتنامه دهخدارادار. (فرانسوی / انگلیسی ، اِ) کلمه ٔ مرکب از حروف اول کلمات انگلیسی : رادیو دتکشن اند رنجینگ (بمعنی تجسس کردن و میزان کردن با رادیو). پس کلمه رادار اسمی است مرکب از حروف آغاز سه کلمه فوق و از این نوع است کلمه ٔ «لوران »، یعنی دریانوردی دور.
گیرندهلغتنامه دهخداگیرنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از گرفتن .اخذکننده و دریافت کننده . (ناظم الاطباء). ستاننده .- خون گیرنده ؛ که خونریز را به کیفر کشاند. که انتقام مقتول را از قاتل بستاند : گر بو
گیرندهفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که چیزی را میگیرد.۲. گیرا و گیرنده.۳. [مجاز] جذاب؛ رباینده؛ دلربا.۴. (برق) دستگاهی که امواج را دریافت و به صوت یا تصویر تبدیل میکند.
گیرندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ریافتکننده، دریافتکنندۀ پول، صندوق، صندوقدار، تحویلدار، امین، نماینده حقوقبگیر، فروشنده، بستانکار گیرندۀ علائم، آنتن، آنتنمرکزی، آنتن بشقابی، الکترونیک، پخش رادیویی اخذکننده ◄ گیرنده
دل گیرندهلغتنامه دهخدادل گیرنده . [ دِ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ دل . دلتنگ کننده : من نمی دانم چیزی دیگر دل گیرنده تر از خوف فراق . (تذکرة الاولیاء عطار). رجوع به دل گرفتن شود.
پیشی گیرندهلغتنامه دهخداپیشی گیرنده . [رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) که پیشی گیرد: عنون ؛ ستور پیشی گیرنده و پیشاپیش رونده در سیر. (منتهی الارب ).
خشم گیرندهلغتنامه دهخداخشم گیرنده . [ خ َ / خ ِ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) غاضب . عصبانی . غضبناک . خشم آلود. (یادداشت بخط مؤلف ).- نفس خشم گیرنده ؛ قوه غضبیه : اما نفس خشم گیرنده
سبقت گیرندهلغتنامه دهخداسبقت گیرنده . [ س ِ ق َ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) پیشی گیرنده . آنکه در کارها سبقت گیرد و جلو افتد. سَبّاق . (منتهی الارب ).