depressedدیکشنری انگلیسی به فارسیافسرده، دلتنگ، غمگین، فرو رفته، محزون ومغموم، پژمان، دژم، ملول، منکوب
dispraiseدیکشنری انگلیسی به فارسیدفع کردن، از بهای چیزی کاستن، کم گرفتن، بد دانستن، سرزنش کردن، نکوهش کردن
depressesدیکشنری انگلیسی به فارسیافسرده می شود، افسرده کردن، دلتنگ کردن، دژم کردن، کم بها کردن، از ارزش انداختن