faintدیکشنری انگلیسی به فارسیاز حال رفتن، ضعف، غش، بیهوشی، غش کردن، ضعف کردن، سکته کردن، کم نور، ضعیف
فن فنلغتنامه دهخدافن فن . [ ف ِ ف ِ ] (اِ صوت ) حکایت صوت بینی در حالت زکام . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فن و فن شود.
فین فینلغتنامه دهخدافین فین . (اِ صوت ) فین . نفس به تندی گرفتن . (آنندراج ). رجوع به فین (اِ صوت ) شود.- فین فین کردن . رجوع به این ماده شود.
feintsدیکشنری انگلیسی به فارسیاحساسات، ظاهری، وانمود، نمایش دروغی، تظاهر، حمله خدعه امیز، وانمود کردن
feintsدیکشنری انگلیسی به فارسیاحساسات، ظاهری، وانمود، نمایش دروغی، تظاهر، حمله خدعه امیز، وانمود کردن