feintsدیکشنری انگلیسی به فارسیاحساسات، ظاهری، وانمود، نمایش دروغی، تظاهر، حمله خدعه امیز، وانمود کردن
foundsدیکشنری انگلیسی به فارسیپیدا می کند، تاسیس کردن، بنیاد نهادن، ریختن، قالب کردن، ذوب کردن، قالب ریزی کردن، پایه زدن، ساختمان کردن، بر پا کردن، ساختن، تشکیل دادن
faintدیکشنری انگلیسی به فارسیاز حال رفتن، ضعف، غش، بیهوشی، غش کردن، ضعف کردن، سکته کردن، کم نور، ضعیف