formulateدیکشنری انگلیسی به فارسیفرموله کردن، فرمول بندی کردن، تنظیم کردن، بصورت فرمول دراوردن، کوتاه کردن، بشکل قاعده دراوردن یا ادا کردن
formulatesدیکشنری انگلیسی به فارسیفرمولاسیون، فرمول بندی کردن، تنظیم کردن، بصورت فرمول دراوردن، کوتاه کردن، بشکل قاعده دراوردن یا ادا کردن
formulatedدیکشنری انگلیسی به فارسیفرموله شده، فرمول بندی کردن، تنظیم کردن، بصورت فرمول دراوردن، کوتاه کردن، بشکل قاعده دراوردن یا ادا کردن
formulatesدیکشنری انگلیسی به فارسیفرمولاسیون، فرمول بندی کردن، تنظیم کردن، بصورت فرمول دراوردن، کوتاه کردن، بشکل قاعده دراوردن یا ادا کردن
formulatedدیکشنری انگلیسی به فارسیفرموله شده، فرمول بندی کردن، تنظیم کردن، بصورت فرمول دراوردن، کوتاه کردن، بشکل قاعده دراوردن یا ادا کردن