fussesدیکشنری انگلیسی به فارسیسرخورده، سر و صدا، تلاش، هایهوی، اشوب، نزاع، نق نق زدن، هایهو کردن، ایراد گرفتن، اعتراض کردن، خردهگیری کردن
fusesدیکشنری انگلیسی به فارسیفیوزها، فیوز، فتیله مواد منفجره، سیم گذاشتن، فتیله دینامیت، ترکیب کردن یا شدن، گداختن، امیختن، فتیله گذاشتن در، فیوزدارکردن، ذوب شدن، مخلوط کردن