initiatesدیکشنری انگلیسی به فارسیآغاز می شود، وارد کردن، ابتکار کردن، تازه وارد کردن، اغاز کردن، بنیاد نهادن، نخستین قدم را برداشتن
مشاوره و آزمایش داوطلبانهvoluntary counselling and testing, client-initiated testing and counsellingواژههای مصوب فرهنگستانمشاوره و آزمایشی که به خواست مُراجع و برای تشخیص بیماری ناکا و ایجاد آمادگی برای پذیرش آن انجام میشود اختـ . ماد VCT