invertدیکشنری انگلیسی به فارسیچرخش، برگشتگی، برگردانی، سوء تعبیر، انحراف، قلب عبارت، معکوس کردن، بالعکس کردن
قند معکوسinvert sugarواژههای مصوب فرهنگستانشربتی متشکل از مخلوط گلوکوز و فروکتوزی که از آبکافت اسیدی یا زیمایهای/ آنزیمی ساکاروز حاصل میشود و چرخش نوری آن وارونه است
invertebrateدیکشنری انگلیسی به فارسیبی مهرگان، بی مهره، فاقد ستون فقرات، بدون استخوان پشت، بدون ستون فقرات، غیر ذیفقار، نااستوار، بی عزم
invertebrateدیکشنری انگلیسی به فارسیبی مهرگان، بی مهره، فاقد ستون فقرات، بدون استخوان پشت، بدون ستون فقرات، غیر ذیفقار، نااستوار، بی عزم