وحشتلغتنامه دهخداوحشت . [ وَ ش َ ] (ع اِمص ) تنهایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (بهار عجم ) (آنندراج ) : با تو برآمیختنم آرزوست وزهمه کس وحشت و بیگانگی . سعدی .دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم .
وهشتلغتنامه دهخداوهشت . [ وَ ش َ / وَه ْ ] (اِ) نام روز چهارم از خمسه ٔ مسترقه ٔ قدیم . (برهان ). و آن پنج روز دزدیده باشد. (انجمن آرا).
وهشتلغتنامه دهخداوهشت . [ وَ هَِ ] (اِ) بهشت . || وهشت وشت . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به وهشت وشت و رجوع به مدخل قبل شود.
وحشیلغتنامه دهخداوحشی . [ وَ ] (اِخ ) ابن حرب . یکی از صحابیان است که در جاهلیت حمزه سیدالشهداء عموی پیغمبر را کشت و در اسلام مسیلمه ٔ کذاب را. (منتهی الارب ). رجوع به حمزه در همین لغت نامه و رجوع به تاریخ کامل ابن اثیر و منتهی الاَّمال شود.
وحشيدیکشنری عربی به فارسیجانور خوي , حيوان صفت , وحشي , بي رحم , شهواني , سبع , رام نشده , غير اهلي , وحشي شدن , وحشي کردن