posesدیکشنری انگلیسی به فارسیقرار می دهد، حالت، وضع، قیافهگیری برای عکسبرداری، ژست گرفتن، اقامه کردن، گذاردن، قرار دادن، وانمود شدن، قیافه گرفتن، خود نمایی کردن
pashesدیکشنری انگلیسی به فارسیاسبها، ضربت خردکننده، باران شدید، یورش، نرمی، سر، کله، بازور پرتاب کردن، کوبیدن، رگبار تند باریدن
prepossessدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش فرض، قبلا بتصرف اوردن، قبلا تبعیض فکری داشتن، تحت تاثیر عقیده یا مسلکی قرار دادن