smashدیکشنری انگلیسی به فارسیدرهم کوبیدن، سر و صدا، تصادم، برخورد، ضربت، ورشکست شدن، درهم شکستن، خرد کردن، شکست دادن، بشدت زدن، پرس کردن
smutchدیکشنری انگلیسی به فارسیکج، لکه کثیف، اثر و یا نشان الودگی، لکه دار کردن، کثیف کردن، الوده کردن