strandedدیکشنری انگلیسی به فارسیرشته، متروک ماندن، رسیدن، بصخره خوردن، تنها گذاشتن، گیر افتادن، بهم بافتن و بصورت طناب دراوردن
الکترود افشانstranded electrodeواژههای مصوب فرهنگستانالکترود مرکب دارای فلز پُرکن، شامل سیمهای افشانی که برای بهبود خواص مواد یا پایداری قوس یا برای حفاظت، آنها را محصور میکند
رسانای رشتهای چندتاییmultiple-stranded conductorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رسانای رشتهای که از چند دسته سیم تشکیل شده است و هر یک از این دستهها بهصورت محوری به هم تابیده شدهاند
الکترود افشانstranded electrodeواژههای مصوب فرهنگستانالکترود مرکب دارای فلز پُرکن، شامل سیمهای افشانی که برای بهبود خواص مواد یا پایداری قوس یا برای حفاظت، آنها را محصور میکند
رسانای رشتهای چندتاییmultiple-stranded conductorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رسانای رشتهای که از چند دسته سیم تشکیل شده است و هر یک از این دستهها بهصورت محوری به هم تابیده شدهاند
وارونوشتازreverse transcriptase, RNA-dependent DNA polymerase, RTaseواژههای مصوب فرهنگستانزیمایهای که رِنای تکرشتهای و آغازگر را الگوی ساخت دِنای دورشتهای (double-stranded DNA) قرار میدهد