strandingدیکشنری انگلیسی به فارسیرشته، متروک ماندن، رسیدن، بصخره خوردن، تنها گذاشتن، گیر افتادن، بهم بافتن و بصورت طناب دراوردن
رهاسازی حرف اضافهpreposition strandingواژههای مصوب فرهنگستانباقی گذاشتن حرف اضافه در جایگاه خودش بدون متمم
رهاسازی حرف اضافهpreposition strandingواژههای مصوب فرهنگستانباقی گذاشتن حرف اضافه در جایگاه خودش بدون متمم