tillsدیکشنری انگلیسی به فارسیتیلز، دخل پول، کشو، دخل دکان، قلق، یخ رفت، کشت کردن، زراعت کردن، زمین را کاشتن، خیش زدن، خیش کشیدن
foretellsدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش بینی می کند، از پیش اگاهی دادن، از پیش خبر دادن، نبوت کردن، طالع دیدن، پیش گویی کردن