tried and trueدیکشنری انگلیسی به فارسیسعی کردم و درست بود، ازموده، ازموده شده، ممتحن، در محک ازمایش قرار گرفته
tried and trueدیکشنری انگلیسی به فارسیسعی کردم و درست بود، ازموده، ازموده شده، ممتحن، در محک ازمایش قرار گرفته
مطمئندیکشنری فارسی به انگلیسیassured, confident, definite, sound, positive, safe, secure, sure, tried
قابل اطمیناندیکشنری فارسی به انگلیسیauthoritative, dependable, infallible, reliable, safe, solid, steady, straight, sure, tried
tried and trueدیکشنری انگلیسی به فارسیسعی کردم و درست بود، ازموده، ازموده شده، ممتحن، در محک ازمایش قرار گرفته