اخرملغتنامه دهخدااخرم . [ اَ رَ ] (اِخ ) کوهی در دیار بنی سلیم که ببلاد ربیعةبن عامربن صعصعة پیوندد. کوهی است در چهارمیلی زمین نجد. || کوهی در طرف دهناء و در شعر کثیر بضم راء آمده است (در ثنای مسیب بن عَلس ):موازیة هَضب َالمصبح واتَّقَت ْجبال الحمی والاخشبین بأخرُم ِ.و هم او گوید
اخرملغتنامه دهخدااخرم . [ اَ رَ ] (ع ص ، اِ) بریده بینی . کفته بینی . دیوار بینی یا سر بینی اندکی بریده .(تاج المصادر بیهقی ). دیواربینی بریده . (زوزنی ). آنکه میانه ٔ دو سوراخ بینی او بریده باشند : تیر تو تنین دم شده زو درع زال از هم شده بل کوه قاف اخرم شده من
اخرمفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در عروض، ویژگی پایهای که در آن مفاعیلن به مفعولن تغییر یافته است.۲. [قدیمی] کسی که بینیاش را سوراخ کرده یا شکافته باشند؛ بریدهبینی.
اخرمفرهنگ فارسی معین(اَ رَ) [ ع . ] (ص .)1 - آن که بینی اش را سوراخ کرده باشند. 2 - شعری که در وزن آن «خرم » واقع شده باشد یعنی «فعولن » را «عولن » و به واژة اخرم اضافه شود. «مفاعلتن » را «فاعلتن » گویند.
اپیخارملغتنامه دهخدااپیخارم . [ اِ ] (اِخ ) یکی از شعرا و حکمای قدیم یونان . او در 450 ق . م . در جزیره ٔ قوّ متولد شد و سپس بشهر سوراقوسا درصقلیه رفت و بدانجا اقامت گزید و او اول کس است که منظومه های مضحک سرود و دو حرف ث و خ را بحروف یونانی اضافه کرد. پاره ای ا
اخرمانلغتنامه دهخدااخرمان . [ اَ رَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ اخرم . دو اخرم سر کتف . دو استخوان سوراخ دار یکی در طرف حنک اعلی و دیگری در دو کتف از جانب بازو و دو زائده که در طرف گو کتف است ودر سر کتف گوی که زائده ٔ سر استخوان بازو در آن است و طرف این گو دو زائده دارد یکی بالا و دیگری زیر.
اخرمانلغتنامه دهخدااخرمان . [ اَ رَ ] (اِخ ) دو کوه است از دیار بنی باهله . عمروبن احمر راست :فیا راکباً أما عرضت فبلّغن قبائلنا بالاخرمَین و جورم .(ضمیمه ٔ معجم البلدان ).
خرزادبن اشتهلغتنامه دهخداخرزادبن اشته . [ خ ُ دُ ن ُ اَ ت َ ] (اِخ ) مکنی به ابومنصور التائی . وی از راویانست و از اخرم نقل حدیث کرد. خرزادبن اشته از محمدبن عباس اخرم از حسن بن عرفه از روح بن صلاح از سفیان ثوری از منصور از ربعی از حذیفه نقل کرده که پیغمبر فرمود «لاتقوم الساعة حتی یعز اﷲ عز و جل فیه ث
تنین دملغتنامه دهخداتنین دم . [ ت ِن ْ نی دَ ] (ص مرکب ) مانند دَم تنین . اژدهادَم : تیر تو تنین دم شده ،زو درع زال از هم شده بل کوه قاف اخرم شده منقار عنقا ریخته . خاقانی .رجوع به تنین شود.
خرماءلغتنامه دهخداخرماء. [ خ َ ] (ع ص ) مؤنث اَخْرَم . رجوع به اخرم شود. || گوش شکافته و سوراخ کرده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ) (از قاموس ). || لب چاک . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). || هر پشته ای که از آن به زمین پست فروروند. (از ت
کرمانیلغتنامه دهخداکرمانی . [ ک ِ ] (اِخ ) ابویوسف یعقوب بن یوسف الکرمانی النیشابوری الشیبانی الفقیه الحافظ، معروف به ابن اخرم و متوفی در سنه ٔ 287 هَ . ق . وی منسوب به کرمانیه محله ای از محله های نیشابور است . (از معجم البلدان ). رجوع به معجم البلدان و کرمانیه
اخرمانلغتنامه دهخدااخرمان . [ اَ رَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ اخرم . دو اخرم سر کتف . دو استخوان سوراخ دار یکی در طرف حنک اعلی و دیگری در دو کتف از جانب بازو و دو زائده که در طرف گو کتف است ودر سر کتف گوی که زائده ٔ سر استخوان بازو در آن است و طرف این گو دو زائده دارد یکی بالا و دیگری زیر.
اخرمانلغتنامه دهخدااخرمان . [ اَ رَ ] (اِخ ) دو کوه است از دیار بنی باهله . عمروبن احمر راست :فیا راکباً أما عرضت فبلّغن قبائلنا بالاخرمَین و جورم .(ضمیمه ٔ معجم البلدان ).
نیاخرملغتنامه دهخدانیاخرم . [ خ َ ] (اِخ ) (نی خر) دهی است از دهستان خان اندبیل بخش مرکزی شهرستان هروآباد در 11 هزارگزی جنوب غربی هروآباد و 500 گزی جاده ٔ هروآباد به میانه و در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و<span class
ناخرملغتنامه دهخداناخرم . [ خ ُ ررْ رَ ] (ص مرکب ) ناشاد. غمگین . پژمان . که خرم و شادمان نیست . || ناخوش . نامطبوع . نامرغوب . نادلپسند : تو بیزار گرد از ره ودین اوی بنه دور ناخرم آئین اوی .فردوسی .
باخرملغتنامه دهخداباخرم . [خ ُرْ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج در 42هزارگزی شمال خاوری کامیاران ، یک هزارگزی شمال رودخانه ٔ گاورود. کوهستانی ، سردسیر. دارای 177 تن سکنه . آب آن از رودخانه و چشمه ا
جبل الاخرملغتنامه دهخداجبل الاخرم . [ ج َ ب َ لُل ْ اَ رَ ] (اِخ ) ششمین موضع از بیست و پنج موضعی که معادن اجساد رابیه در آنها وجود دارد. رجوع به الجماهر ص 271 شود.