استحقارلغتنامه دهخدااستحقار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خوار داشتن . (غیاث ). خُرد شمردن . احتقار. (منتهی الارب ). استخفاف . استهانت . خردو خوار شمردن . (منتهی الارب ). حقیر داشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). حقیر پنداشتن . (مؤید الفضلاء). سبکداشت . کوچک و سهل و حقیر شمردن : پادشاهی بدیده ٔ استحقار
استحقارفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خوار شمردن . 2 - (اِمص .) خواری . ج . استحقارات .
استعقارلغتنامه دهخدااستعقار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استعقار ذئب ؛ با لحنی خوش آوا برآوردن گرگ . (از منتهی الارب ).
اشتکارلغتنامه دهخدااشتکار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اشتکار ضرع ؛ پرشیر شدن پستان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اشتکار نخل ؛ شکیر برآوردن آن . (منتهی الارب ). اشتکار درخت ؛ شکیر برآوردن آن . (اقرب الموارد)؛ برگ ریزه برآوردن آن . (منتهی الارب ). || اشتکار کَرْم (مو)؛ بردمیدن نهال آن از شاخ وی
اصتقارلغتنامه دهخدااصتقار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اصتقار شمس ؛ تافته گردیدن آفتاب . (منتهی الارب ). برافروخته شدن آتش . (قطر المحیط). اصطقار.
اصطقارلغتنامه دهخدااصطقار. [ اِ طِ ] (ع مص ) برافروخته شدن آتش . (از منتهی الارب ). افروخته شدن آتش . (ناظم الاطباء). به ابدال و عدم آن یعنی اصطقار و اصتقار؛ اتّقاد.(از اقرب الموارد). اتقاد. اصتقار. (قطر المحیط).
استاکارلغتنامه دهخدااستاکار. [ اُ ] (ص مرکب ) مخفف استادکار. در اغلب ولایات مانند خراسان و گیلان بر صنعتگران از کفاش و خیاط و نجّار و یا کارگران فنی کارخانه ها اطلاق کنند و زیردستان آنها را شاگرد نامند. رجوع به استادکار شود. || (اِ مرکب ) در بنّائی ، قسمتی از بنا یا چیزی دیگر که سایر بنا را محاذ
مستحقرلغتنامه دهخدامستحقر. [ م ُ ت َ ق َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استحقار. خوارداشته . خوارشده . حقیرشده . حقیر داشته شده . (اقرب الموارد). رجوع به استحقار شود.
مستحقرلغتنامه دهخدامستحقر. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحقار. خرد و خوار شمرنده . (آنندراج ). حقیردارنده . خواردارنده . (اقرب الموارد). رجوع به استحقار شود.
خواری دادنلغتنامه دهخداخواری دادن . [ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) استحقار. استخفاف . خفت دادن . سب» کردن کسی . (یادداشت مؤلف ).
تصغیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. استحقار، تحقیر، خوارداشت، کوچکشماری ≠ تعظیم ۲. حقیر کردن، خوار داشتن ≠ بزرگ داشتن ۳. کوچک کردن ≠ تعظیم