بازبارلغتنامه دهخدابازبار. (نف مرکب ) مخفف بازبارنده . دوباره بارنده : سحابة مذکیه ؛ ابر بازبار. بارنده . (منتهی الارب ). || بازبام . بازبان . قوشچی و کسی که باز نگاه میدارد . (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 161).
بزبیارلغتنامه دهخدابزبیار. [ ب ُ ] (نف مرکب ) آنکه در قمار نقشهای بد آرد. (یادداشت بخط دهخدا). که ستاره ٔ او در قمار نگردد. که بخت با او در بازی یار نباشد.
باجبگیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. اخاذ، باجستان، باجگیر ۲. رشوهخوار، رشوهستان، رشوهگیر، مرتشی ≠ باجده، راشی
بازباملغتنامه دهخدابازبام . (اِ مرکب ) بازبار (بازیار).بازبان . رجوع به بازبار و شعوری ج 1 ورق 177 شود.
بازبانلغتنامه دهخدابازبان . (اِ مرکب ) بازبار. بازبام . نگاهدارنده ٔ باز. رجوع به بازبار (بازیار) و شعوری ج 1 ورق 180 شود.