تخسیرلغتنامه دهخداتخسیر. [ ت َ ] (ع مص ) هلاک کردن . (زوزنی ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (آنندراج ): خسره ُ سوءُ عمله ِ؛ ای اهلکه ُ. (اقرب الموارد). || زیانکار گردانیدن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از اقرب الموارد). || به زیان نسبت دا
تخسیرفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) هلاک کردن ، نابود گردانیدن . 2 - به زیان انداختن . 3 - (اِمص .) کمی .
تخصرلغتنامه دهخداتخصر. [ ت َ خ َص ْ ص ُ ] (ع مص ) دست بر تهیگاه نهادن . || مِخْصَرة بدست گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). فی الحدیث : المتخصرون یوم القیامة علی وجوههم النور؛ ای المصلون باللیل ، از آن رو که چون خفته شوند دست های خود بر تهیگاه خویش نهند. (منت
تخصیرلغتنامه دهخداتخصیر. [ ت َ ](ع مص ) باریک میان گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). باریک میان کردن . (زوزنی ). || باریک کردن . (اقرب الموارد). || قرار دادن کمر برای چیزی : کشح ٌ مُخَصَّر. رجل مُخَصَّرالقدمین ؛ ای قدمه تمس الارض من مقدمها و عقبها و یُخَوّی ̍ اخمصها مع دقة فیه و ... (از اقرب ال
تَخْسِيرٍفرهنگ واژگان قرآنزيانکاري(کلمه خسر يا خسران به معني از دست دادن سرمايه است ، يا همهاش و يا بعضي از آن)
تخاصرلغتنامه دهخداتخاصر. [ ت َ ص ُ ] (ع مص ) دست یکدیگر بگرفتن در رفتن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گرفتن بعضی دست بعضی دیگر را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). یقال : ذهب القوم متخاصرین . (اقرب الموارد).
تخسیراتلغتنامه دهخداتخسیرات . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تخسیر : وز بخیلان و ز تخسیراتشان از برای خنده داد او هم نشان . مولوی .رجوع به تخسیر شود.
مخسرلغتنامه دهخدامخسر. [ م ُ خ َس ْ س َ ] (ع ص ) زیان دیده و ضررکشیده : ور راه نیابی نه عجب دارم ایراک من چون توبسی بودم گمراه و مخسر . ناصرخسرو (دیوان ص 173).و رجوع به تخسیر و ماده ٔ قبل شود.|
ندملغتنامه دهخداندم . [ ن َ دَ ] (ع مص ) پشیمان شدن . (منتهی الارب ) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98). || (اِمص ) پشیمانی . (غیاث اللغات )(ناظم الاطباء). هو غم یصیب الانسان و یتمنی ان ما وقع منه و لم یقع. (تعریفات ). پشیمان بودن <sp
تخسیراتلغتنامه دهخداتخسیرات . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تخسیر : وز بخیلان و ز تخسیراتشان از برای خنده داد او هم نشان . مولوی .رجوع به تخسیر شود.