ترب سیاهفرهنگ فارسی عمیدنوعی ترب با پوست سیاه و ویتامینهای A، B ، و C ، ضد اسکوربوت و مفید برای مبتلایان به بیماریهای سیاتیک، درد اعصاب، نقرس، و سنگ کلیه.
یثربلغتنامه دهخدایثرب . [ ی َ رِ ] (اِخ ) نام مدینه ٔ حضرت رسول است . به نام نخستین اقامت کننده ٔ در آن یثرب بن قانیة از نژاد سام بن نوح نامیده اند. اما در تعیین مکان آن اختلاف است . بعضی گویند یثرب نام یک ناحیه و مدینه جزو آن می باشد و برخی برآنند که یثرب نام ناحیه ای از مدینه است و بنا بقول
تربلغتنامه دهخداترب . [ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در ذکر بلاد خوزستان آرد: ترب از اقلیم سیم است و شهر کوچک است و گرمسیر، بر کنار دریا افتاده است چنانکه جزر و مد ماهیان را در خشکی اندازد و قوت ایشان از آن بود و مردمش قوی هیکل و درازبالا و صاحب قوت و سیاه چهره باشند. باغستان بسیار دارد، نارنج و تر
تربلغتنامه دهخداترب . [ ت َ ] (اِ) حیلت و زباندانی . (صحاح الفرس ). مکر و حیله و زرق و تزویر و گزاف و زبان آوری . (برهان ). مکر و حیله و گزاف و تزویر. (فرهنگ جهانگیری ). حیله و مکر و فریب و تزویر و فصاحت و زبان آوری . (ناظم الاطباء). حیله و زبان آوری . (انجمن آرا) (آنندراج ). زرق و حیله و مک
تربلغتنامه دهخداترب . [ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در ذکر بلاد خوزستان آرد: ترب از اقلیم سیم است و شهر کوچک است و گرمسیر، بر کنار دریا افتاده است چنانکه جزر و مد ماهیان را در خشکی اندازد و قوت ایشان از آن بود و مردمش قوی هیکل و درازبالا و صاحب قوت و سیاه چهره باشند. باغستان بسیار دارد، نارنج و تر
تربلغتنامه دهخداترب . [ ت َ ] (اِ) حیلت و زباندانی . (صحاح الفرس ). مکر و حیله و زرق و تزویر و گزاف و زبان آوری . (برهان ). مکر و حیله و گزاف و تزویر. (فرهنگ جهانگیری ). حیله و مکر و فریب و تزویر و فصاحت و زبان آوری . (ناظم الاطباء). حیله و زبان آوری . (انجمن آرا) (آنندراج ). زرق و حیله و مک
تربلغتنامه دهخداترب . [ ت َ ] (ع اِ) تُراب . تُرْب . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تُراب و تُرب شود.
تربلغتنامه دهخداترب . [ ت َ رَ ] (ع مص ) خاک آلوده شدن . (زوزنی ). بسیارخاک شدن و خاک آلوده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خاک رسیدن بر چیزی . (اقرب الموارد) (المنجد). خاک آلوده شدن . (آنندراج ). || زیان کار شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || درویش شدن . (زوزنی ). محتاج گردیدن
تربلغتنامه دهخداترب . [ ت َ رِ ] (ع ص ) محتاج . (از منتهی الارب ). محتاج و فقیر. (ناظم الاطباء). فقیر. (اقرب الموارد) (المنجد). یکی آن تَرِبة است . (اقرب الموارد)(از المنجد). || ریح ترب ؛ بادی که خاک رابرانگیزد. (المنجد). || لحم ترب ؛ گوشت خاک آلوده . || مکان ترب ؛ جای بسیارخاک . || (اِ) گیا
ختربلغتنامه دهخداخترب . [ خ َ رَ ] (اِخ ) یاقوت بنقل از عمرانی آنرا نام موضعی می آورد. محتملاً همان ماده ٔ قبل است .
ختربلغتنامه دهخداخترب . [ خ ُ رُ ] (اِخ ) نام موضعی است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج العروس ).