لغتنامه دهخدا
تنسوق . [ ت َ ] (مغولی ، اِ) مأخوذ از تنسخ فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). معرب تنسخ . (از برهان ). صاحب غیاث در ذیل تنسوقات آرد : این جمع تنسوق است که لفظ ترکی و بمعنی نادر، و صاحب رشیدی نوشته که تنسوق معرب تنسخ است و آن نوعی از جامه ٔ نفیس که آنر