توزینلغتنامه دهخداتوزین . [ ت َ ] (ع مص ) دل نهادن بر... .وزن نفسه علی ؛ کذا توزیناً، وطنها. (از اقرب الموارد). || سنجیدن و وزن کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سنجش . ج ، توزینات . (فرهنگ فارسی معین ).
توزینفرهنگ فارسی عمید۱. وزن کردن؛ سنجیدن.۲. [قدیمی، مجاز] خود را آمادۀ قبول کاری یا پیشامدی کردن؛ سنگینی کاری را تحمل کردن و دل بر آن نهادن.
توزینفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ عام ین، تراز واحد وزن، گرم، کیلوگرم، تُن، سیستم متریک ◄ مترولوژی قدیمی: من، نیممن، چارک، سیر، مثقال، نخود، گندم، خروار، ری اوزان
توجنلغتنامه دهخداتوجن . [ ت َ وَج ْج ُ ] (ع مص ) خوار گردیدن و فروتنی کردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
توجینلغتنامه دهخداتوجین . [ ت َ ] (ع مص ) کوفتن و زدن دباغ پوست را جهت نرم گردانیدن . (از المنجد) (از اقرب الموارد). || و عرب در مقام تحقیر گوید: ماادری ای من وجن الجلد هو؛ ای ای ّ الناس هو (اقرب الموارد)؛ یعنی نمیدانم که کدام کس است او. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
توزین بارload weighingواژههای مصوب فرهنگستانتعیین وزن بار وسیلۀ نقلیۀ ریلی ازطریق اندازهگیری بخشی از بار و برآورد وزن کل بار با استفاده از شیر توزین
توزین بارload weighingواژههای مصوب فرهنگستانتعیین وزن بار وسیلۀ نقلیۀ ریلی ازطریق اندازهگیری بخشی از بار و برآورد وزن کل بار با استفاده از شیر توزین
شیر توزینweighing valveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شیر که از آن برای توزین بار وسیلۀ نقلیۀ ریلی استفاده میشود
توزین بارload weighingواژههای مصوب فرهنگستانتعیین وزن بار وسیلۀ نقلیۀ ریلی ازطریق اندازهگیری بخشی از بار و برآورد وزن کل بار با استفاده از شیر توزین
شیر توزینweighing valveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شیر که از آن برای توزین بار وسیلۀ نقلیۀ ریلی استفاده میشود