یتمانلغتنامه دهخدایتمان . [ ی َ ] (ع ص ) یتیم .(منتهی الارب ) (آنندراج ). کودک بی پدر مادام که به سن بلوغ نرسیده باشد. ج ، یتامی . (ناظم الاطباء). بی پدر.
تیماژنلغتنامه دهخداتیماژن . [ ژِ ](اِخ ) خطیب و دانشمند فن بلاغت و بدیع و تاریخ دان یونان قدیم که در قرن اول پیش از میلاد مسیح در اسکندریه متولد شد. (از لاروس ).
تیمانلغتنامه دهخداتیمان . (اِخ ) (صحرای جنوبی ) 1 - اول زاده ٔ الیفاز. سفر پیدایش 36:11. 2 - ملکی که به اسم اول زاده ٔ الیفاز مسمی شد و اهالیش بواسطه ٔ حکمت و
طماندیکشنری عربی به فارسیاطمينان دادن , بيمه کردن , مجاب کردن , دوباره اطمينان دادن , دوباره قوت قلب دادن
اسواتلغتنامه دهخدااسوات . [ اِس ْ ] (اِخ ) سانسکریت : اسواتی ): و نصدّق ایضاً براهمهر فی مکث بنات نعش فی کل ّ منزل ستمائة سنة فیکون موضعه لسنتنا فی المیزان ست ّ درجات و سبععشرة دقیقة، و ذلک فی منزل اسوات عشر درج و ثمان و ثلثین دقیقة. (تحقیق ماللهند بیرونی ص 196</span
عکلغتنامه دهخداعک . [ع َک ک ] (اِخ ) بانی و سازنده ٔ شهر عکه بوده است و ناصرخسرو نام او را در سفرنامه چنین یاد کرده است : من نفقه ای که داشتم در مسجد عکه نهادم و از شهر بیرون شدم ، از دروازه ٔ شرقی ، روز شنبه بیست وسوم شعبان سنه ٔ ثمان و ثلاثین و اربعمائة اول روز زیارت قبر عک کردم که بانی ش
غورینلغتنامه دهخداغورین . (اِخ ) زمینی است . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ). عبقسی گوید : الم تر کعباً کعب غورین قد قلامعالی هذا الدهر غیر ثمان فمنهن تقوی اﷲ بالغیب ، انهارهینة ما تجنی یدی و لسانی و منهن جری جحفلا لجب الوغی الی جحفل یوماً فیلتقیا
اشنولغتنامه دهخدااشنو. [ اُ ] (اِخ ) نام شهری در آذربایجان است که امروز بنام اشنویه معروفست : و سلماس و اورمیه و اشنو را بدیشان داد. (تاریخ جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 160). و زمستان سنه ٔ ثمان و عشرین و ستمائه (<span class="
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) قطب الدین (شیخ ...) ابن مولا نورالدین محمدبن قاضی جلال الدین محمود آهی . خوندمیر در حبیب السیر آرد که او مرجع اَکابر خراسان و ملاذ علماء اقطار جهان بود از اواخر زمان دولت خاقان سعید میرزا تا اوان سلطنت خسرو منصور سلطان حسین میرزا در دارالسلطنه ٔ هرات ب
دره عثمانلغتنامه دهخدادره عثمان . [ دَرْ رَ ع ُ ](اِخ ) دهی است از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان .واقع در 24هزارگزی جنوب شهر تویسرکان و 4 هزارگزی جنوب برگچه ، با 480 تن سکنه . آب آن از چشمه و ز
حافظ عثمانلغتنامه دهخداحافظ عثمان . [ ف ِ ع ُ ] (اِخ ) یکی از مشاهیر خوشنویسان . وی در استانبول نشو و نما یافت و در شیوه ٔ خط از شیخ حمداﷲ استاد خود درگذشت و خط او دلرباتر از خط استاد است . وفات وی در سنه ٔ1110 هَ . ق . بود و او در صحن تکیه ٔ قوجه مصطفی پاشامدفون گ
حافظ عثمانلغتنامه دهخداحافظ عثمان . [ ف ِ ع ُ ] (اِخ ) یکی از ناشرین کتب علمی و ادبی در اوایل قرن چهاردهم هجری در استانبول . کتابهای چاپ حافظ عثمان تاکنون شهرت دارد.
شاه عثمانلغتنامه دهخداشاه عثمان . [ ع ُ ] (اِخ ) قاتل شهاب الدین محمود و از اقربای وی بود. (از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 420).