حنیفلغتنامه دهخداحنیف . [ ] (اِخ ) ابن ریاب الانصاری . یکی از اصحاب است . در غزوه ٔ احد و دیگرغزوات حضور داشت و در محاربه ٔ معونه بشهادت رسید.
حنیفلغتنامه دهخداحنیف . [ ح َ ] (ع ص ،اِ) مایل از هر دین باطل بسوی دین اسلام ثابت بر آن .(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || برگشته از ملت های باطل . (ترجمان عادل بن علی ). || حاجی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و در کلیات آمده در هر موضعی از قرآن که حنیف با مسلم آمد
حنیففرهنگ فارسی عمید۱. راست؛ مستقیم.۲. ثابت و پایدار در دین.۳. کسی که متمسک به دین اسلام یا در ملت ابراهیم و موحد باشد.
حنیففرهنگ مترادف و متضاد۱. مسلمان، موحد ≠ کافر، مشرک، ناخداباور ۲. راستکیش، پاکدین، راستدین ≠ بدکیش ۳. راست ۴. برحق، درست ≠ ناحق
حنفلغتنامه دهخداحنف . [ ح َ ] (ع مص ) میل کردن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کژ قرار دادن پا. (از اقرب الموارد).
حنفلغتنامه دهخداحنف . [ ح َ ن َ ] (ع اِمص ) استقامت و راستی دین . || کژی پای ، چنانکه سر انگشتهای پا سوی یکدیگر سپرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). حنف از عیوب خلقی اسب است و هوان یکون حافراً یدیه مکبوبین الی داخل . (صبح الاعشی ج 1 ص <span class=
حنولغتنامه دهخداحنو. [ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) جنگی است مر بکررا بر تغلب و در آن باره اعشی گفته است : بعینیک یوم الحنو اذ صحبتهم . رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
حنولغتنامه دهخداحنو. [ ح َن ْوْ ] (ع مص ) کج کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خم دادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ). || کوژ کردن پشت را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پیچیدن دست را و دو تا کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ||
حنولغتنامه دهخداحنو. [ ح َن ْوْ / ح ِن ْوْ ] (ع اِ) خم دار و کج از هر چیزی خواه از بدن آدمی مانند استخوانهای ابرو و ریش و پهلو و خواه از غیر آن مانند پشته ٔ زمین و ریگ توده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هر چوب کج که در پالان خرد یا در پالان بزرگ است .
حنیفیلغتنامه دهخداحنیفی .[ ح َ فی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حنیفة : از شافعی و مالکی و قول حنیفی جستیم ز مختار جهانداور رهبر. ناصرخسرو. || تابع مذهب ابوحنیفة. ج ، حنیفة، احناف . (اقرب الموارد).- تیغ حنیفی
حنیفیتلغتنامه دهخداحنیفیت . [ ح َ فی ی َ ] (از ع ، اِمص ) مسلمانی . (السامی فی الاسامی ). رجوع به حنیفیة شود.
حنیفیةلغتنامه دهخداحنیفیة. [ ح َ فی ی َ ] (ع اِ) مؤنث حنیفی . عقیده ٔ نیکو و مذهب حق . (ناظم الاطباء). و حنیفیه در اسلام میل بسوی اسلام و اقامت بر عقد آن است . (اقرب الموارد).- سیوف حنیفیة ؛ شمشیرهایی است منسوب به احنف بن قیس و او نخستین کسی است که دستور گرفتن آنها
حنیفقانلغتنامه دهخداحنیفقان . [ ح ُ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خواجه ٔبخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 34هزارگزی شمال فیروزآباد و 2هزارگزی باختر شوسه ٔ فیروزآباد به شیراز. ناحیه ای است واقع در دامنه و معتدل . دارای <span
حنیفیلغتنامه دهخداحنیفی .[ ح َ فی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حنیفة : از شافعی و مالکی و قول حنیفی جستیم ز مختار جهانداور رهبر. ناصرخسرو. || تابع مذهب ابوحنیفة. ج ، حنیفة، احناف . (اقرب الموارد).- تیغ حنیفی
حنیفیتلغتنامه دهخداحنیفیت . [ ح َ فی ی َ ] (از ع ، اِمص ) مسلمانی . (السامی فی الاسامی ). رجوع به حنیفیة شود.
حنیفیةلغتنامه دهخداحنیفیة. [ ح َ فی ی َ ] (ع اِ) مؤنث حنیفی . عقیده ٔ نیکو و مذهب حق . (ناظم الاطباء). و حنیفیه در اسلام میل بسوی اسلام و اقامت بر عقد آن است . (اقرب الموارد).- سیوف حنیفیة ؛ شمشیرهایی است منسوب به احنف بن قیس و او نخستین کسی است که دستور گرفتن آنها
حنیفقانلغتنامه دهخداحنیفقان . [ ح ُ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خواجه ٔبخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 34هزارگزی شمال فیروزآباد و 2هزارگزی باختر شوسه ٔ فیروزآباد به شیراز. ناحیه ای است واقع در دامنه و معتدل . دارای <span
تحنیفلغتنامه دهخداتحنیف . [ ت َ ] (ع مص ) احنف کردن . (تاج المصادر بیهقی ). احنف گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به احنف شود.