خباکلغتنامه دهخداخباک . [ خ َ ] (اِ) چهار دیوار سرگشاده را گویند که شبها گوسفند و گاو و خر و امثال آنرا در آن کنند. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). حظیره ٔ گوسفند. ایستگاه گوسفند. آغل گوسفند : تن ژنده پیل
خباکفرهنگ فارسی عمیدچهاردیواری بدون سقف برای نگهداری چهارپایان: ◻︎ خدنگش بیشه بر شیران کند تنگ / کمندش دشت بر گوران خباکا (رودکی: ۶۸).
خباکفرهنگ فارسی معین(خَ) (اِ.) 1 - چهاردیواری سرگشاده که گاو و گوسفند و دیگر چارپایان را در آن نگاه داری کنند. 2 - کنایه از: جای خفه و تنگ .
خبوقلغتنامه دهخداخبوق . [ خ َ ] (ع ص ) امراة خبوق ؛ زن که عندالجماع از شرمش آواز برآید . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
خبوکلغتنامه دهخداخبوک . [ خ َ ] (ص ) محکم . استوار. (از برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).خَبوه . رجوع کنید به لسان العجم شعوری ج 1 ورق 371.
خبیوکلغتنامه دهخداخبیوک . [ خ َ وَ ] (اِ) جمع حساب باشد. || توده ٔ ریگ . (از فرهنگ جهانگیری ). رجوع به خبیوه شود.
خباکالغتنامه دهخداخباکا. [ خ َ ] (اِ) چاردیوار سرگشاده که شبانان گوسفندان در آن کنند. (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ). || خفه کردن . گلو فشردن : خدنگش بیشه بر شیران کند تنگ کمندش دشت برگوران خباکا.دقیقی .
آکلغتنامه دهخداآک . (پسوند) ر تباک و خاشاک و خباک و سوزاک و فغاک و کاواک و مغاک و نماک ، حرف نسبت است . و در خوراک و پوشاک افاده ٔ لیاقت کند.
احسن اﷲ جزاکلغتنامه دهخدااحسن اﷲ جزاک . [ اَ س َ نَل ْ لا هَ ُ ج َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) نیکو کناد خدای پاداش ترا : به دو سه بوسه رها کن این دل از گرم و خباک تا بمن احسانت باشد احسن اﷲ جزاک .رودکی .
خبکلغتنامه دهخداخبک . [ خ َ ب َ ] (اِ) فشردن گلو بود. خبه . خفه کردن باشد . (فرهنگ اسدی ) (برهان قاطع) (آنندراج ). خپاک . خباک : هیچ خردمند را ندید بگیتی تا خبک عشق او نبود برومند. آغاجی (از فرهنگ اسدی ).تا بمیری بلهو باش و نشاط<b
نغللغتنامه دهخدانغل . [ ن َ غ ِ ] (اِ) کنده ای باشد از برای گوسپندان و راهگذریان بکنند تا به شب بدان خانه اندرشوند در دشت و دامن کوه . (لغت فرس اسدی ص 327). و به تازی کهف گویند. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). جایی که در صحرا و دامن کوه مانند زیر زمین بجهت
آغللغتنامه دهخداآغل . [ غ ِ / غ ُ ] (اِ) جای گوسفندان و گاوان و دیگر چارپایان بشب در خانه یا کوه وبیشتر کنده ای در زیرزمین باشد. کمرا. شب گاه . شبغا. شوگاه . آغیل . شوغا. شب غاز. شب غازه . شوغار. شوغاره . شب غاو. آغول . نَغِل . نُغول . باغل . غال . آغال . غو
خباکالغتنامه دهخداخباکا. [ خ َ ] (اِ) چاردیوار سرگشاده که شبانان گوسفندان در آن کنند. (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ). || خفه کردن . گلو فشردن : خدنگش بیشه بر شیران کند تنگ کمندش دشت برگوران خباکا.دقیقی .