ختملغتنامه دهخداختم . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سربنان بخش زرند کرمان واقع در 52 هزارگزی شمال خاوری زرند و هشتهزارگزی خاور راه مالرو زرند- راور. این ناحیه کوهستانی و سردسیر دارای شصت سکنه میباشد که فارسی زبانند. آب آنجا از قنات و محصولاتش غلات و حبوبا
ختملغتنامه دهخداختم . [ خ َ ] (ع اِ) انگوین . (از مهذب الاسماء). انگبین . || دهانه های انگبین . (از منتهی الارب )(متن اللغة) (معجم الوسیط). || مُهر. ج ، ختوم . (از یادداشت مؤلف ). || رَین . (از یادداشتهای مؤلف ). || طبع. (از یادداشتهای مؤلف ). || پایان گفتار و کلام :</spa
ختملغتنامه دهخداختم . [ خ َ ] (ع مص ) مهر کردن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از منتهی الارب ). || پوشانیدن دهان ظرف غذا یا شراب بگل یا موم تا نه از آن چیزی خارج شود و نه بدان چیزی داخل . منه : لیسقون من رحیق مختوم . (از معجم الوسیط). || مهر کردن نامه . امضاء کردن نامه با انگشتری . (از
ختملغتنامه دهخداختم . [ خ ُ ت ُ ] (ع اِ) ج ِ خِتام که جای پیوند مفاصل اسب است . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط). || ج ِ خِتام و آن گلی است که بدان نامها مهر کنند. (از متن اللغة) .
خثیملغتنامه دهخداخثیم . [ خ َ ] (ع ص ، اِ) فرج زن که بلند و درشت باشد. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
خثملغتنامه دهخداخثم . [ خ َ ] (ع مص ) پهن و ستبر بینی شدن . || پهن گردیدن سر گوش . || پهن گشتن معول . پهن شدن کلنگ . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (تاج العروس ). || بند آمدن سوراخهای پستان ماده شتر. (از متن اللغة) (منتهی الارب ) (تاج العروس ). || گردشدن سپل ناقه . (معجم الوسیط)
خثملغتنامه دهخداخثم . [ خ َ ث َ ] (ع اِ) پهنای بینی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عرض الانف او عرض ارنبته . (از متن اللغة). || ستبری بینی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). غلظ الالف او غلط ارنبته . (متن اللغة). || پهنی سرگوش و مانند آن . (از منتهی الارب ) (متن اللغة).
خثملغتنامه دهخداخثم . [ خ َ ث ِ ] (ع ص ) بزرگ بینی . ستبربینی . || بزرگ و ستبرگوش . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ختمنهلغتنامه دهخداختمنه . [ خ َ م َ ن َ ] (ص مرکب ) با مهر. چه ، در عربی ختم به معنی مهر کردن و نون زاید و حرف «هاء» در ترکی به معنی باء معیت است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
ختمیلغتنامه دهخداختمی . [ خ َ ] (اِخ ) تخلص یکی از شعرای قرن دهم هَ . ق . عثمانی بوده و بیت زیر از اوست :کندم کوزم یا شیله دونر برد کرمنم چرخ فلکده کمسه یه نوبت دکر منم .(از قاموس الاعلام ترکی ).
ختمیلغتنامه دهخداختمی . [ خ َ ] (اِخ ) سلطان حسین . املاء دیگر سلطان حسین خطی است بنا بر نقل حاشیه ٔ صفحه 110 مجالس النفایس امیر علیشیر نوائی از نسخه ٔ ج . رجوع به خطی سلطان حسین در این لغتنامه شود.
ختمیلغتنامه دهخداختمی . [ خ َ ] (اِخ ) مصطفی بیک وی ﷲباشی سلطان سلیم خان ثانی پادشاه عثمانی بود و بزمان او به بیکی در چند ناحیه برگزیده شد او نیز از شعرای قرن دهم عثمانی بوده و در اشعار خود به ختمی تخلص می کرده است چنانکه در این بیت می آید : جنت کوینده یارک جلوه لر
ختمیلغتنامه دهخداختمی . [ خ َ ] (اِ) نام گیاهی از تیره ٔ پنیرکیان با ساقه های بلند و گلهای درشت تر با خواص پنیرک . جنسی از آن ختمی درختی است که برای زینت کاشته میشود. (از گیاه شناسی برای سال اول پزشکی تألیف حسین گل گلاب ).
ختم گشتنلغتنامه دهخداختم گشتن . [ خ َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تمام شدن . بعد از آن دیگر چیزی نبودن . بپایان رسیدن : یکی ختم نبوت گشته ذاتش یکی ختم ممالک بر حیاتش .نظامی .
ختمی مرتبتلغتنامه دهخداختمی مرتبت . [ خ َ م َ ت َ ب َ ] (ص مرکب ) بر حسب اصطلاح لقب حضرت رسول است . (یادداشت بخط مؤلف ). در نثرهای فارسی اغلب بصورت حضرت ختمی مرتبت می آید.
ختم الغرائبلغتنامه دهخداختم الغرائب . [ خ َ مُل ْ غ َ ءِ ] (اِخ ) نام مثنوی ای است از حکیم افضل الدین ابراهیم بن علی خاقانی شروانی که نسخه ای از آن در کتابخانه ٔ مدرسه سپهسالار جدید است و بعضی اشعار آنرا به ششصد و چهل و چهار بیت بر شمرده اند و در این بیت خاقانی نامی از آن کتاب برده شده است . (از الذ
ختم الغرائبلغتنامه دهخداختم الغرائب . [ خ َ مُل ْ غ َ ءِ ] (ع اِ مرکب ) آخرین غرائب . نهایت حد غرائب . امر غریبی که برتر از آن امر غریب دیگر نباشد.
ختم بولاق شورلغتنامه دهخداختم بولاق شور. (اِخ ) شهری است به 25 هزار و پانصدگزی جنوب غربی قریه ٔ چهارشنبه حکومت قیصار از توابع میمنه ٔ افغانستان ، محل آن بین خط 63 درجه و 43 دقیقه و <span class="hl" di
ریختملغتنامه دهخداریختم . [ ت ِ ] (اِ) بام سقف . || سد و ورغ . (از ناظم الاطباء). رصیف . ساحل ساخته ٔ دریا. (یادداشت مؤلف ).
متختملغتنامه دهخدامتختم . [ م ُ ت َ خ َت ْ ت ِ ] (ع ص ) انگشتری در انگشت کننده . (آنندراج ). انگشتری بر دست کننده . (ناظم الاطباء). || عمامه به سر نهنده . || پنهان و نهفته و خاموش . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تختم شود.
مختملغتنامه دهخدامختم . [ م ِ ت َ ] (ع اِ) گوز مالیده ٔ املس ساخته که آن را اندازند و به فارسی تیر گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گردوی مالیده ٔ املس ساخته شده که در بازی آن را می اندازند و به فارسی تیر گویند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مختملغتنامه دهخدامختم . [ م ُ ت َم م ] (ع ص ) روبنده ٔ خانه . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پاک کننده ٔ چاه . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || برنده و قطعکننده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به اختمام شود.
مختملغتنامه دهخدامختم . [ م ُ خ َت ْ ت َ ] (ع ص ، اِ) مهرکرده شده و مقفل . (غیاث ). نیک مهر کرده شده و مقفل . (آنندراج ). از روی بصیرت مهر کرده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کف اطاق خاتمکاری کرده با قطعاتی از سنگ و آجرو جز آن یا از سطحی مزین به نقشه های مختلف که