درنوردیدنلغتنامه دهخدادرنوردیدن . [ دَ ن َ وَ دی دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن و قطع کردن . (از آنندراج ). درنوشتن گسترده ای را. لوله کردن . درپیچیدن . طی . طی کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). تا کردن . ورمالیدن . با هم پیچیدن و درنوردن کنانیدن . (ناظم الاطباء). جمع کردن .خلاف گستردن . برچیدن . ادراج . (دها
درنوردیدنفرهنگ فارسی معین(دَ. نَ وَدَ) (مص م .) 1 - درهم پیچیدن . 2 - سپری کردن . 3 - پیمودن ، طی کردن راه .
اندرنوردیدنلغتنامه دهخدااندرنوردیدن . [ اَ دَ ن َ وَ دَ ] (مص مرکب ) درنوردیدن . درپیچیدن . طی کردن . بیکسو نهادن : زمانه بدین خواجه ٔ سالخوردهمی دیر ماند تو اندرنورد . (شاهنامه بروخیم ج 1 ص <span class="hl" dir=