رقاعلغتنامه دهخدارقاع . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رُقعَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) (اقرب الموارد). ج ِ رقعة؛ پاره ها و نوشته های مختصر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به رقعه شود.- ذات الرقاع ؛ نوعی استخاره . رجوع به ماده ٔ ذات الرقاع شود.- || نام
رقاعفرهنگ فارسی عمید۱. [جمعِ رُقعَة] = رقعه۲. (هنر) در خوشنویسی، نوعی خط از شش خطی که ابنمقله اختراع کرده است.
رقاعفرهنگ فارسی معین(رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جِ رقعه ؛ نامه ها، نوشته ها. 2 - پینه هایی که بر جامه زنند. 3 - نام نوعی خط که ابن مقله اختراع کرد.
رقاحیلغتنامه دهخدارقاحی . [ رَ حی ی ] (ع ص نسبی ) یقال : فلان رقاحی مال ؛ یعنی تیماردار شتران است . (منتهی الارب ). تاجر، منسوب است به رقاحة. (هو رقاحی مال )؛ ای کاسبه و مصلحه و ازلؤه . (از اقرب الموارد). بازرگان . (مهذب الاسماء).
رقاعیلغتنامه دهخدارقاعی . [ رِ ] (ص نسبی ) نسبت به رقاع ، خط رقاع . (ناظم الاطباء). رجوع به رقاع شود. || منسوب است به رقاع که بطنی است از جشم . || منسوب است به رقاع که انتساب اجدادی است . (از انساب سمعانی ).
پرکاهلغتنامه دهخداپرکاه .[ پ َ رِ / ر رِ ] (اِ مرکب ) خرده ٔ کاه : فی المثل هر که خوشه ای شکندپر کاهی ز خرمنی بکند. نظامی .پر کاهم [ برگ کاهم ]من به پیش تندبادمی ندانم تا کجا خواهم فتاد.<p c
رقاع یمانیلغتنامه دهخدارقاع یمانی . [ رِ ع ِ ی َ ] (اِ مرکب ) دوایی باشد چون جوزالقی مقیی ، جز اینکه شکل رقاع یمانی مثلث و سرش شکافته است . (یادداشت مؤلف ). به جوزالقی ماند اماسر وی شکافته بود و بهترین آن بود که رسیده بود و طبیعت آن گرم و خشک است بلغم و رطوبات معده را ببرد وخلطهای غلیظ و لزج بیرون
رقاعیلغتنامه دهخدارقاعی . [ رِ ] (ص نسبی ) نسبت به رقاع ، خط رقاع . (ناظم الاطباء). رجوع به رقاع شود. || منسوب است به رقاع که بطنی است از جشم . || منسوب است به رقاع که انتساب اجدادی است . (از انساب سمعانی ).
رقاعةلغتنامه دهخدارقاعة. [ رَ ع َ ] (ع اِمص ) یا رقاعت . گولی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) ناظم الاطباء). حمق . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
رقاعةلغتنامه دهخدارقاعة. [ رَ ع َ ] (ع مص ) رقاعت . گول ابله و احمق شدن و کم عقل گشتن . (یادداشت مؤلف ). کالیو شدن . (المصادر زوزنی چ بینش ص 405). احمق شدن . شارح مقامات حریری گفته : رقاعة به معنی گولی و احمقی یا پررویی یا کمی شرم است .(از اقرب الموارد). || ا
رقاع یمانیلغتنامه دهخدارقاع یمانی . [ رِ ع ِ ی َ ] (اِ مرکب ) دوایی باشد چون جوزالقی مقیی ، جز اینکه شکل رقاع یمانی مثلث و سرش شکافته است . (یادداشت مؤلف ). به جوزالقی ماند اماسر وی شکافته بود و بهترین آن بود که رسیده بود و طبیعت آن گرم و خشک است بلغم و رطوبات معده را ببرد وخلطهای غلیظ و لزج بیرون
حدیجاءلغتنامه دهخداحدیجاء. [ ح ُ دَ ] (اِخ ) قریه ای است به شام که عدی بن رقاع ، خمر مقدیه را بدانجا منسوب داشته است . (معجم البلدان ).
سرطالغتنامه دهخداسرطا. [ ](اِ) نام خطی از خطوط سریانی که بدان ترسل نویسند ونظیر آن در خطوط اسلامی خط رقاع است . (ابن الندیم ).
حزم خزازیلغتنامه دهخداحزم خزازی . [ ح َ م ُ خ َزْ زا ] (اِخ )نام جائیست که درشعر ابن رقاع بنقل ازهری آمده است . (معجم البلدان ).
رقعةلغتنامه دهخدارقعة. [ رَ ع َ ] (ع اِ) آواز برخورد تیر مرنشانه را. (ناظم الاطباء). آواز تیر در نشانه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نوشته ٔ موجز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). قطعه ٔ کاغذی که در آن نویسند. (از اقرب الموارد). ج ، رِقاع . (منتهی الارب ) (اقرب
رقاعیلغتنامه دهخدارقاعی . [ رِ ] (ص نسبی ) نسبت به رقاع ، خط رقاع . (ناظم الاطباء). رجوع به رقاع شود. || منسوب است به رقاع که بطنی است از جشم . || منسوب است به رقاع که انتساب اجدادی است . (از انساب سمعانی ).
رقاع یمانیلغتنامه دهخدارقاع یمانی . [ رِ ع ِ ی َ ] (اِ مرکب ) دوایی باشد چون جوزالقی مقیی ، جز اینکه شکل رقاع یمانی مثلث و سرش شکافته است . (یادداشت مؤلف ). به جوزالقی ماند اماسر وی شکافته بود و بهترین آن بود که رسیده بود و طبیعت آن گرم و خشک است بلغم و رطوبات معده را ببرد وخلطهای غلیظ و لزج بیرون
رقاعةلغتنامه دهخدارقاعة. [ رَ ع َ ] (ع اِمص ) یا رقاعت . گولی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) ناظم الاطباء). حمق . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
رقاعةلغتنامه دهخدارقاعة. [ رَ ع َ ] (ع مص ) رقاعت . گول ابله و احمق شدن و کم عقل گشتن . (یادداشت مؤلف ). کالیو شدن . (المصادر زوزنی چ بینش ص 405). احمق شدن . شارح مقامات حریری گفته : رقاعة به معنی گولی و احمقی یا پررویی یا کمی شرم است .(از اقرب الموارد). || ا
ذات الرقاعلغتنامه دهخداذات الرقاع . [ تُرْ رِ ] (اِخ ) نام قریه ای به نخیل . (المرصع). و کوهی است و در آن کوه جای جای سرخی و سیاهی و سپیدی است یعنی رقعه ها به الوان مختلف .
ذات الرقاعلغتنامه دهخداذات الرقاع . [ تُرْ رِ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) (استخاره ٔ...) استخاره ای است که بر هریک از شش یا نه پاره کاغذ افعل و یا لاتفعل نویسند وبر زیر سجاده نهند و سپس نماز گزارند و بعد از نماز وادعیه و اوراد وارده یکی از آن شش یا نه رقعه را برگیرند اگر افعل باشد خوب و اگر لاتفعل باشد
ذات الرقاعلغتنامه دهخداذات الرقاع . [ تُرْ رِ ](اِخ ) (غزوه ٔ...) یکی از غزوات رسول اکرم صلوات اﷲ علیه در جبل ذات الرقاع . و این نام را به غزوه برای وقوع آن در این جبل داده اند و بعضی گویند هفت تن از صحابه را در این غزوه یک شتر برنشست بیش نبود و هر هفت تن پای برهنه داشتند و به نوبت بر آن می نشستند
ذوات الرقاعلغتنامه دهخداذوات الرقاع . [ ذَ تُرْ رِ ] (اِخ ) آبگیرهاست به نجد بنو ابی بکربن کلاب را. (نصر، بنقل یاقوت در معجم البلدان ).
فرقاعلغتنامه دهخدافرقاع . [ ف ِ ] (ع مص ) تیز دادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فرقعة. (آنندراج ). رجوع به فرقعة شود.