ریحلغتنامه دهخداریح . (اِخ ) لقب احمدبن محمدبن علوجه ٔ (یا علویه ) سیستانی ، مکنی به ابوالعباس و معروف به جراب الدوله . (یادداشت مؤلف ). رجوع به احمدبن محمد... شود.
ریحلغتنامه دهخداریح . (ع اِ) باد. ج ، اَرواح ، اَریاح ، رُیاح ، ریَح .جج ، اَراویح ، اَراییح . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). باد. (ترجمان القرآن جرجانی ). بادی که می وزد. (ناظم الاطباء). || بوی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (
ریحلغتنامه دهخداریح . (ع مص ) سخت باد گردیدن روز. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) || رسیدن باد چیزی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || یافتن درخت باد را و برگ آوردن گرفتن آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) || باد رسیده شدن چاه : ریح القدیر (مجهولاً). (
ریحلغتنامه دهخداریح . [ رَی ْ ی ِ ] (ع ص ) یوم ریح ؛ روز پاکیزه و خوش باد، و کذا مکان ریح و شی ٔ ریح ؛ یعنی چیزی خوشبوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). روزی خوش . (مهذب الاسماء).
ریحلغتنامه دهخداریح . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ ریح . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ریح شود.
راه چوبکِشیskidding road, skid roadواژههای مصوب فرهنگستانگذرگاهی که در آن عملیات راهسازی انجام شده است و مسیر چوبکِشی را به انبارگاه متصل میکند
تایر راهسازیoff-the-road tyre, off-the-road, OTRواژههای مصوب فرهنگستانتایر خودروهای مخصوص عملیات راهسازی و ساختمانی و معدنی
رهنگاشت 1road mapواژههای مصوب فرهنگستاننگاشت حاصل از شناسایی و ارزیابی تحولات آینده که حرکت بهسوی اهداف موردنظر را در اختیار تصمیمسازان قرار میدهد
راه اصلیmajor roadواژههای مصوب فرهنگستانراهی که با توجه به عرض آن یا حجم یا سرعت حرکت وسایل نقلیه بر دیگر راهها اولویت دارد
ریحانلغتنامه دهخداریحان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. دارای 149 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین می شود و محصول آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ریحانلغتنامه دهخداریحان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش راور شهرستان کرمان . دارای 150 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
ریحانلغتنامه دهخداریحان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش زرند شهرستان کرمان . دارای 280 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین می شود و محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و پسته و پنبه وراه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
ریحانلغتنامه دهخداریحان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان اهر. دارای 416 تن است . آب آن از رودخانه ٔ اهرچای و چشمه است ومحصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و صنایع دستی زنان فرش و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
ریحانلغتنامه دهخداریحان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان زنجان . دارای 383 تن سکنه و آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود و محصول عمده ٔ آنجا غلات و انگور و سیب زمینی و صنایع دستی آنجا قالی و گلیم و جاجیم بافی است . راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی
ریح بالکلغتنامه دهخداریح بالک . [ ل َ ] (ع اِ مرکب ) سکه ٔ ترکی و عراقی است از زر، بهای آن پنج لیره است . معنی آن «راحت کن خاطرت را»و وجه تسمیه ٔ آن به علت آسایش خاطری است که دارنده ٔآن پیدا می کند. و آن در لهجه ٔ عوام عراق مخفف اَرِح ، امر از «اراح یریح » است . (از نقودالعربیه ص <span class="hl"
ریح فی القفصلغتنامه دهخداریح فی القفص . [ حُن ْ فِل ْ ق َ ف َ ] (ع اِ مرکب ) باد در قفس . || امر باطل عاری از حقیقت . بیهوده . (فرهنگ فارسی معین ) : و آن پیغام بر زبان طاهر به حدیث لشکر مکران ریح فی القفص بوده است . (تاریخ بیهقی از فرهنگ فارسی معین ).
ریحان آبادلغتنامه دهخداریحان آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش ورامین شهرستان تهران . دارای 699 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و صیفی و چغندرقند است . راه آن ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
ریحان سفلیلغتنامه دهخداریحان سفلی . [ رَ ن ِ س ُ لا ] (اِخ ) دهی از بخش خمین شهرستان محلات . دارای 1400 تن سکنه است . آب آن از رود آشناخور و محصول عمده ٔ آنجا غلات و بنشن و چغندرقند و بادام است و راه آن ماشین رو و صنایع دستی زنان قالیبافی است . (از فرهنگ جغرافیایی
ریحان علیالغتنامه دهخداریحان علیا. [ رَ ن ِ ع ُل ْ ] (اِخ ) دهی از بخش خمین شهرستان محلات . دارای 747 تن سکنه . آب از رودخانه ٔ آشناخور و محصول عمده ٔ آنجا غلات و بنشن و چغندرقند و پنبه و انگور و صنایع دستی زنان قالیچه بافی و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیا
ذریحلغتنامه دهخداذریح . [ ذِرْ ری ] (اِخ ) نام بتی بود به نجیر از ناحیه ٔ یمن ، نزدیک حضرموت . (معجم البلدان ).
شریحلغتنامه دهخداشریح . [ ش َ ] (ع اِ) شریحة. پاره ٔ گوشت فربه بدرازابریده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).گوشت تنک کرده . (مهذب الاسماء). رجوع به شریحة شود. || پاره ای از گوشت . (از اقرب الموارد). || شرم زن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازمهذب الاسماء) (ناظم
شریحلغتنامه دهخداشریح . [ ش ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم رویانی ، مکنی به ابونصر. فقیه شافعی و قاضی آمل مازندران بود. از کتابهای اوست : 1- روضةالاحکام و زینةالحکام - در آیین داوری . شریح به سال 505 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام