زعفرانلغتنامه دهخدازعفران . [ زَ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دی جویجین است که در بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
زعفرانلغتنامه دهخدازعفران . [ زَ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان منصوری است که در بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع است و 490 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
زعفرانفرهنگ فارسی عمید۱. گیاهی علفی، پایا، و از خانوادۀ زنبق که گلهای بنفش دارد.۲. پرچم معطر و خشکشده، و قرمزرنگ گل این گیاه که برای معطر و رنگ کردن غذاها به کار میرود و مصرف دارویی نیز دارد.
زعفرانلغتنامه دهخدازعفران . [ زَ ف َ ] (ع اِ) گیاهی است پایا و بصلی از تیره ٔ زنبقها، دارای ساقه ٔ زیرزمینی که از دو پیاز خارج می شوند. پیازهای آن سخت و مدور و گوشتدار و پوشیده از غشأهای نازک و قهوه ای رنگ است . از وسط پیازکه در واقع قاعده ٔ ساقه ٔ زیر زمینی است ، ساقه ٔ زیرزمینی قائمی خارج می
جعفرانلغتنامه دهخداجعفران . [ ج َ ف َ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان جوخواه بخش طبس شهرستان فردوس در 60هزارگزی شمال باختر طبس و سه هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ عمومی بجدی به یزد. جلگه وگرمسیر است و سکنه ٔ آن 30 تن شیعی مذهب و فارسی
جعیفرانلغتنامه دهخداجعیفران . [ ج ُ ع َ ف َ ] (اِخ ) ابن علی بن اصفربن السری بن عبدالرحمان الانباری ملقب به موسوس . زادگاهش بغداد و مسکنش سامرا بود. وی به سبب محروم ماندن از میراث پدر که بر اثر مراوده ٔ اوبا یکی از کنیزان پدرش صورت گرفته بود، دچار پریشان حالی و خبط دماغ شد و چون پریشانی فکر او ف
زعفران آلودهلغتنامه دهخدازعفران آلوده . [ زَ ف َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) وضر. (منتهی الارب ). طلائی رنگ . زردرنگ . آغشته به زعفران . زعفرانی : پدید آمد هلال از جانب کوه بسان زعفران آلوده محجن .منوچهری (دیوان چ <spa
زعفران الحدیدلغتنامه دهخدازعفران الحدید. [ زَ ف َ نُل ْ ح َ ] (ع اِمرکب ) زنگ آهن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زنگار آهن . زنجار آهن . زنگ آهن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زعفران ، مفردات ابن البیطار، اختیارات بدیعی ، تحفه ٔ حکیم مؤمن و الجماهر بیرونی ص <span class="hl"
زعفران بارلغتنامه دهخدازعفران بار. [ زَ ف َ ] (نف مرکب ) شادی آور. مطبوع . خوشبوی : آبش ز لطافت انگبین واربادش ز نشاط زعفران بار.(از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 10).
زعفرانیلغتنامه دهخدازعفرانی . [ زَ ف َ ] (اِخ ) حسن بن محمدبن الصباح ، مکنی به ابوعبداﷲ فقیه از اصحاب شافعی و او مانند ربیعبن سلیمان مرادی مبسوطرا از شافعی روایت کند. (از ابن الندیم ) وفات او بسال 260 هَ . ق . بوده است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رجوع به اعلام ز
زعفرانیلغتنامه دهخدازعفرانی . [ زَ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیر است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 147 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
زعفرانیلغتنامه دهخدازعفرانی . [ زَ ف َ ] (اِخ ) رجوع به عمربن جعفربن محمد زعفرانی شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زعفرانیلغتنامه دهخدازعفرانی . [ زَ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به زعفران . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). منسوب به زعفران . فروشنده ٔ زعفران . دکان زعفران فروش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به زعفران که زعفران فروش را افاده می کند. (از انساب سمعانی ). || به رنگ زعفران . زعفری . (فرهنگ فارس
زعفرانیهلغتنامه دهخدازعفرانیه . [ زَ ف َ نی ی َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رباط سرپوشیده است که در بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار و پنجاه هزارگزی خاور سبزوار واقع است و 595 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زعفران آلودهلغتنامه دهخدازعفران آلوده . [ زَ ف َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) وضر. (منتهی الارب ). طلائی رنگ . زردرنگ . آغشته به زعفران . زعفرانی : پدید آمد هلال از جانب کوه بسان زعفران آلوده محجن .منوچهری (دیوان چ <spa
زعفران الحدیدلغتنامه دهخدازعفران الحدید. [ زَ ف َ نُل ْ ح َ ] (ع اِمرکب ) زنگ آهن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زنگار آهن . زنجار آهن . زنگ آهن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زعفران ، مفردات ابن البیطار، اختیارات بدیعی ، تحفه ٔ حکیم مؤمن و الجماهر بیرونی ص <span class="hl"
زعفران بارلغتنامه دهخدازعفران بار. [ زَ ف َ ] (نف مرکب ) شادی آور. مطبوع . خوشبوی : آبش ز لطافت انگبین واربادش ز نشاط زعفران بار.(از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 10).
زعفران رنگلغتنامه دهخدازعفران رنگ . [ زَ ف َ رَ ] (ص مرکب ) برنگ زعفران . زعفرانی . زردرنگ : زعفران رنگ نماید سر سکباش ولیک گونه ٔ خرمگس است آنکه ز سکبا بینند.خاقانی (دیوان چ سجادی ص 99).
زعفران ریزلغتنامه دهخدازعفران ریز. [ زَ ف َ ] (نف مرکب ) کنایه از بسیار زرد رنگ که گوئیا به سبب وفور رنگ زرد از وی ریخته می گردد و می تواند که بمعنی اثر زعفران بخشنده باشد. (آنندراج ) : از آن میوه ٔ زعفران ریز شدکه چون زعفران شادی انگیز شد.نظامی
شاخ زعفرانلغتنامه دهخداشاخ زعفران . [ خ ِ زَ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در عرف هند بر چیز غریب و نادر اطلاق کنند. (آنندراج ). هر چیز غریب و نادر. (ناظم الاطباء) : به پیش جلوه ٔ او نیست سرخ رو نوروزبملک هند بود شاخ زعفران هولی . سراج المحققین
مازعفرانلغتنامه دهخدامازعفران . [ زَ ف َ ] (اِ مرکب ) مخفف ماء زعفران (=آب زعفران ) . در حدود العالم چ دانشگاه ص 145 و جلال الدین تهرانی ص 85 در ذیل ساری آرد : ... از وی جامه ٔ حریر و پرنیان و خاو خیزد و ا
دیرالزعفرانلغتنامه دهخدادیرالزعفران . [ دَ رُزْ زَ ف َ ] (اِخ ) یا دیر عمرالزعفران نزدیک جزیره ابن عمر در زیر قلعه ٔ اءَرْدُمُشت واقع است و قلعه بر آن مسلط است و معتضد این قلع را محاصره کرد و وارد آن شد دیر زعفران محاذی نصیبین است و دیری مفرح است . (از معجم البلدان ).
اشیاف زعفرانلغتنامه دهخدااشیاف زعفران . [ اَش ْ ف ِ زَ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بسبب نرمی و لطافت آنرا در بیماریهای مرکب بکار برند و فقطآنرا پس از نضج برمیگیرند و آن مسکن دردها و مقوی چشم و محلل فضلات است . (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). و رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن ص <span class="hl" dir="ltr"
تنگ زعفرانلغتنامه دهخداتنگ زعفران . [ ت َ زَ ف َ ] (اِ مرکب ) برگهای زرد که در خزان می ریزد. (آنندراج ). برگهای زردی که در پاییز از درخت می ریزد. (ناظم الاطباء).