زنهاریلغتنامه دهخدازنهاری . [ زِ ] (ص نسبی ) کسی را گویند که شرط و عهد کند و مهلت و امان طلبد. ج ، زنهاریان . (برهان ) (آنندراج ). زینهاری . (فرهنگ فارسی معین ). کسی که شرط و عهدمیکند و امان و مهلت می طلبد. شخصی که در پناه و حمایت کسی درمی آید... در تحت حمایت و در امان و پناه ...(ناظم الاطباء).
زینهاریلغتنامه دهخدازینهاری . (ص نسبی ) پناه آورنده و پناه داده شده . (برهان ) (آنندراج ). کسی که امان و مهلت طلبد. ج ، زینهاریان . (فرهنگ فارسی معین ). به امان آمده . پناهنده . ملتجی . امان یافته . مستأمن . امانخواه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : که خاقان چین زینهاری
بی زینهاریلغتنامه دهخدابی زینهاری . (حامص مرکب ) بی امانی . بی زنهاری . بی پناهی . || عهدشکنی . پیمان شکنی : شکرلب گفت از این زنهارخواری پشیمان شو مکن بی زینهاری . نظامی .بدین بارگه زان گرفتم پناه که بی زینهاری ندیدم ز شاه .<p cl
زنهاریدنلغتنامه دهخدازنهاریدن . [ زِ دَ ] (مص جعلی ) زنهار و امان دادن . (آنندراج ). امان دادن و کسی را در پناه و حمایت خود درآوردن . (ناظم الاطباء). || اصلاح شدن . || آشتی کردن و عهد و پیمان صلح بستن . || پارسا و پاکدامن کردن . || شتافتن و تعجیل کردن . || شکایت کردن . || بر جهد و کوشش ترغیب نمود
کاه در دهن گرفتنلغتنامه دهخداکاه در دهن گرفتن . [ دَ دَ هََ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایت است از عجز و زنهار خواستن ، چه زنهاری برگ کاه در دهن گرفته امان می خواهد و این رسم هندوستان است . (غیاث ).
بی زینهاریلغتنامه دهخدابی زینهاری . (حامص مرکب ) بی امانی . بی زنهاری . بی پناهی . || عهدشکنی . پیمان شکنی : شکرلب گفت از این زنهارخواری پشیمان شو مکن بی زینهاری . نظامی .بدین بارگه زان گرفتم پناه که بی زینهاری ندیدم ز شاه .<p cl
ذمیلغتنامه دهخداذمی . [ ذِم ْ می ی ] (ع ص نسبی ، اِ) منسوب به ذِمّة یکی از اهل ذِمة. زنهاری وزینهاری اسلام . یعنی یک تن از اهل کتاب که در زینهارو امان اسلام درآمده و شرائط ذمه پذیرفته است . جزیه گذار. مال گذار. (دستوراللغه ادیب نطنزی ) : دو خازن فکر و الهامش دو حا
پناهندهلغتنامه دهخداپناهنده . [ پ َ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه بکسی یا بچیزی پناه برد. پناهیده . پناه گیرنده . (برهان قاطع). پناه آورده . (آنندراج ). زینهاری . زنهاری . ملتجی . جار. مَولی : درگذر از جرم که خواهنده ایم چاره ٔ ما
زنهاریدنلغتنامه دهخدازنهاریدن . [ زِ دَ ] (مص جعلی ) زنهار و امان دادن . (آنندراج ). امان دادن و کسی را در پناه و حمایت خود درآوردن . (ناظم الاطباء). || اصلاح شدن . || آشتی کردن و عهد و پیمان صلح بستن . || پارسا و پاکدامن کردن . || شتافتن و تعجیل کردن . || شکایت کردن . || بر جهد و کوشش ترغیب نمود