سقرلغتنامه دهخداسقر. [ س َ ] (ع اِ) مرغ شکاری . (از غیاث ). چرخ که مرغ شکاری است . (آنندراج ). چرغ . (منتهی الارب ).|| دوشاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم عربی دوشاب خرما است و در قانون الادب و تحفه ٔ حکیم مؤمن به صادآمده . || (مص ) سوختن آفتاب روی را و گرمی و اذیت آن . (منتهی الارب
سقرلغتنامه دهخداسقر. [ س َ ق َ ] (ع اِ) دوزخ . (از غیاث )(دهار) (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ) : این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق که سقر باشد فرجام ترا مستقرا. خسروانی .آن خط بیاموز تا برآیی از چاه سقر تا بهشت مأوی .<
شقرلغتنامه دهخداشقر. [ ش َ ] (اِخ ) جزیره ای است به اندلس .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). نام جزیره ای است در مشرق اندلس که از باصفاترین نقاط جهان است و کثرت آب و انبوه درختان آنجا را هیچ جا ندارد. (از معجم البلدان ). و رجوع به حلل السندسیة ص 76</span
شقرلغتنامه دهخداشقر. [ ش َ ] (ع اِ) کار مهم و دلچسب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مقصود. ج ، شُقور. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
شقرلغتنامه دهخداشقر. [ ش َ ق َ ] (ع مص ) سرخ و سپید شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
شقرلغتنامه دهخداشقر. [ ش ِ ] (اِخ ) شقرا. نام رودی به اسپانیا که شهر لارده بر ساحل آن است . (دمشقی ) (یادداشت مؤلف ).
سقرچینلغتنامه دهخداسقرچین . [ س َ ق َ ] (ترکی ، اِ) اسم ترکی زرزور است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
سقرذیونلغتنامه دهخداسقرذیون . [ س َ ق َ ] (معرب ، اِ) به یونانی ثوم بری است . معهذا سیر نیست ولی گیاه خشکی است . (دزی ج 1 ص 660).
سقرچینلغتنامه دهخداسقرچین . [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان شهرستان تهران ، دارای 345 تن سکنه و آب آن از قنات است . محصول آن غلات ، چغندرقند،باغات انگور است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
سقرچینلغتنامه دهخداسقرچین . [ س َ ق َ ] (ترکی ، اِ) اسم ترکی زرزور است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
سقرذیونلغتنامه دهخداسقرذیون . [ س َ ق َ ] (معرب ، اِ) به یونانی ثوم بری است . معهذا سیر نیست ولی گیاه خشکی است . (دزی ج 1 ص 660).
سقرچینلغتنامه دهخداسقرچین . [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان شهرستان تهران ، دارای 345 تن سکنه و آب آن از قنات است . محصول آن غلات ، چغندرقند،باغات انگور است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
متعسقرلغتنامه دهخدامتعسقر. [م ُ ت َ ع َ ق ِ ] (ع ص ) مرد شتابکار شکیبا. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
قرخ سقرلغتنامه دهخداقرخ سقر. [ ق ِ س َ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 23 هزارگزی شمال قره آغاج و 2500 گزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه . موقعجغرافیایی آن کوهستانی و معتدل و سکنه ٔ آن <
قره سقرلغتنامه دهخداقره سقر. [ ق َ رَس َ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آقاج شهرستان مراغه واقع در 22 هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 50هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است . س
نار سقرلغتنامه دهخدانار سقر. [ رِ س َق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آتش دوزخ : قالب جان سبع این از صفت هیزم نار سقر آن از روان .خاقانی .