شگفتلغتنامه دهخداشگفت . [ ش ِ گ ِ / گ ُ] (اِ) تعجب . تحیر. (ناظم الاطباء). تعجب . (برهان ). تعجب و حیرت است و با لفظ دیدن و بودن و داشتن مستعمل . (آنندراج ) : به شگفتم از آن دو کژدم تیزکه چرا لاله اش به جفت گرفت . <p class=
هواگرد دُمسفید،دُمسفیدwhite-tailedواژههای مصوب فرهنگستانهواگردی فاقد نشان تجاری که یا آمادة فروش و اجاره است یا در نمایشگاه در معرض دید عموم قرار میگیرد
سفتلغتنامه دهخداسفت . [ س َ ] (ع مص ) بسیار شراب خوردن و تشنگی نرفتن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ).
شفتلغتنامه دهخداشفت . [ ش َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های چهارگانه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن . مرکز آن قصبه ٔ شفت است که روزهای دوشنبه بازار عمومی دارد. قسمت جنوب دهستان کوهستانی و قسمت شمال آن جلگه و مستور از جنگل . از 47 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل یافته و جمع
شگفتیلغتنامه دهخداشگفتی . [ ] (اِخ ) نام ستاره ای است بر گردن قیطس که از قدر دویم بنوبت تا قدر هشتم شود و نیز رنگ از زرد به سرخ گرداند. (یادداشت مؤلف ).
شگفتانیدنلغتنامه دهخداشگفتانیدن . [ ش ِ گ ُ / گ ِ دَ ] (مص ) شگفتن کنانیدن . (ناظم الاطباء). به شگفتن داشتن .
شگفتکلغتنامه دهخداشگفتک . [ ش ِ گ َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه . سکنه ٔ آن 124 تن . آب آن از چشمه . محصول عمده ٔ آنجا غلات و توتون . صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4<
شگفتگیلغتنامه دهخداشگفتگی . [ ش ِ گ ُ ت َ / ت ِ ] (حامص ) شکفتگی و حالت شکفتن غنچه و واشدن لبها هنگام تبسم . (ناظم الاطباء). صورتی ازشکفتگی . || ناز و شادمانی و افتخار کردن .(از یادداشت مؤلف ): فتحة؛ شگفتگی و نازش مردم به چیزی که دارد از ملک و از ادب و از علم
شگفتنلغتنامه دهخداشگفتن . [ ش ِ گ ِ ت َ ] (مص ) صبر و تحمل داشتن . صبر کردن . (ناظم الاطباء). شکیبایی داشتن : همچو آتش گرم شد در کار اویک نفس نشگفت از دیدار او. عطار.گویند شخصی از عرب کنیزکی داشت و هیچ از او نمی شگفت . (فتوت نامه ).
wonderedدیکشنری انگلیسی به فارسیشگفت زده، تعجب کردن، حیرت زده کردن، متعجب شدن، در شگفت شدن، شگفت داشتن
شگفت جاموشلغتنامه دهخداشگفت جاموش . [ ش ِ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 112 تن .آب آن از چاه . محصول عمده غلات . صنایع دستی زنان آنجا کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
شگفت سلمانلغتنامه دهخداشگفت سلمان . [ ش ِ گ ِ س َ] (اِخ ) دهی از بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 130 تن . محصول عمده غلات . آب آن از چاه و قنات . راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
شگفت آمدنلغتنامه دهخداشگفت آمدن . [ ش ِ گ ِ / گ ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) عجیب آمدن . عجیب و غریب نمودن . شگفت انگیز بنظررسیدن . تعجب آور دیدن . (یادداشت مؤلف ). عارض شدن حالت شگفتی بر کسی . تعجب عارض شدن بر کسی : سپهبد به گفتار او بنگرید<
شگفت داشتنلغتنامه دهخداشگفت داشتن . [ ش ِ گ ِ ت َ ] (مص مرکب ) تعجب و حیرت داشتن . (آنندراج ). ازهاف . (منتهی الارب ). تعجب . (دهار).غرو. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). عجب . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). تعجب کردن . عجب داشتن : مدارید کردار زو بس شگفت که روشن دلش زنگ آ
شگفته خاطرلغتنامه دهخداشگفته خاطر. [ ش ِ گ ُ ت َ / ت ِ طِ ] (ص مرکب ) شکفته خاطر. خوشحال . (ناظم الاطباء). رجوع به شکفته خاطر شود.
دره شگفتلغتنامه دهخدادره شگفت . [ دَرْ رَ ش ِ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند. واقع در 58هزارگزی شمال باختری شوسف و7هزارگزی جنوب خاوری هشتوکان ، با 450 تن سکنه . آب
نشگفتلغتنامه دهخدانشگفت . [ ن َ گ َ / ن َ ش ِ گ ِ ] (فعل ) شگفت نیست . جای تعجب نیست . عجب نیست : فرامرز نشگفت اگرسرکش است که پولاد را دل پر از آتش است . فردوسی .بزرگوارا نشگفت اگر کفایت توکند ب
اشگفتلغتنامه دهخدااشگفت . [ اِ گ َ ] (اِ) غار و رخنه ٔ کوه باشد. (برهان ) (هفت قلزم ). و اصل در آن شگاف و شگافته بوده است .(آنندراج ). در فرهنگ جهانگیری بمعنی غار است . و شگفت هم گویند. (شعوری ). و رجوع به اشکفت و شکفت شود.
اشگفتلغتنامه دهخدااشگفت . [ اِ گ ِ ] (اِ) عجب که از تعجب باشد. (برهان ) (هفت قلزم ). عجب و آنرا شگفت نیز گویند و در مقام تعجب شگفتا نیز گویند مانند ای عجب . (از آنندراج )(انجمن آرا). عجب . (جهانگیری ). || حیرت و تعجب و اضطراب ناگهانی . (ناظم الاطباء). و رجوع به شگفت و شکفت و اشکفت شود.
اشگفتلغتنامه دهخدااشگفت . [ اِ گ ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) شکفتن گل . (برهان ) (آنندراج ). شکفته شده . (ناظم الاطباء). از شِگُفتَن باز شدن گل . (شعوری ). شکفتگی گل . (هفت قلزم ). و رجوع به اِشکُفت و شکفتن و اشکفتن شود.